در کتاب “تاریخ مشروطه” نوشته احمد کسروی در ضمن نقل قسمتی از جنگ بین طرفداران مشروطه به رهبری ستارخان و باقرخان و سپاهیان دولتی در تبریز، در باره شهامت یکی از روحانیون مشروطهخواه و غیر معروف تبریز به نام “ملا اباذر”مطلب جالب و آموزندهای آمده که متن آن چنین است:
یکی از روز های سخت تبریز:
روز آدینه نوزدهم شهریور برای تبریز یک روز بسیار سخت و پر هیاهویی بود. امروز دولتیان به زورآزمایی بزرگی برخاسته میخواستند به هر بهایی سرآید به شهر دست یابند، چنانکه دیدیم از دیروز بسیج تاخت میکردند، و هنوز یک ساعت از آفتاب نمیرفت که ناگهان غرش توپها برخاسته از هر سو جنگ آغاز شد. سپاه ماکو از جلو “گامیشاوان” تا سر پل “آجی” سراسر دشت را گرفته و توپها را به کار گزارده پیاپی گلولههای “شرابنل” میبارانند، و همان هنگام کردان[i] سواره و پیاده شلیک کنان جلو میآیند. گلوله های توپ در بالای “سرلاکهدیزج” و “گامیشاوان” و “عموزینالدین” ترکیده همچون تندر آوایش سراسر آن کوهها را فرا میگیرد. سواران وسربازان مرند و قرهداغ و شاهسون و دیگران که در “دوچی” هستند همگی به جنگ برخاسته از همه سنگرها گلوله میبارانند. از آن سو دستههای انبوهی از ایشان همراه ضرغام و حاجی موسی خان و دیگر سرکردگان، با چند نقب زن از چندین راه هجوم به “امیرخیز” آورده، دیوارهای خانهها را شکافته به سنگرهای ستارخان نزدیک میشوند، و انجمن حقیقت را از این سو و آن سو گرد گرفته، گلولهها همچون تگرگ میبارانند و تا زور دارند میکوشند که ستار خان را کشته یا از جای خویش بیرون رانند. آواز تفنگها به هم پیوسته چنان است تو گویی شهر را از جا خواهند کند. در این گیر ودار توپها نیز از دامنه کوه سرخاب به خروش برخاسته گلوله میبارد. از آن سوی لشگر های عین الدوله و سپهدار از “مالاران” و سرخیابان و راه “قوریچای” به پیشرفت پرداخته جنگ سختی میکنند. توپها نیز بالای تپهها غرش کرده و پیاپی گلوله میریزند.
تا امروز جنگی به این سختی رو نداده است. سراسر شهر تکان خورده دسته دسته از مردم از خانهها بیرون ریخته نمیدانند چه باید کرد. بسیاری از ایشان شهر را از دست رفته میدانند و در جستجوی چاره میباشند که باری خود و خاندانشان را رها گردانند. آنان که از مشروطه دل خوش نمیدارند فرصت جسته آشکاره بد گویی میکنند و دشنام و آزار به آزادیخواهان دریغ نمیگویند. به ویژه در بخش غربی شهر که توپ های سپاه ماکو تکان سختی به مردم داده و چنین پیدا است که اندکی نخواهد گذشت و آن سپاه خود را به شهر خواهد رسانید.
خوب به یاد میدارم که در این هنگام در میدان “هکماوار” ایستاده و حال سراسیمگی مردم را تماشا میکردم. در این کوی هنوز سنگر بسته نشده و امروز جنگی در میان نمیبود. مردم میپنداشتند کردان نزدیک شدهاند و اینک فرا میرسند. و این بود دسته انبوهی از ایشان چنین میخواستند از راه باغها به بیرون شهر شتابند و از فرمانده سپاه زینهار از برای خود خواهند، که در همان هنگام “نایب یوسف” با تفنگداران شلیک کنان از پشت سر رسیدند و آنان را از هم پراکندند.
جنگ به سختی پیش میرفت. سپاه ماکو دو دسته شده دستهای از راه گامیشاوان پیش آمده دسته دیگری رو به سوی پل آجی میداشتند، که از آن راه به شهر درآیند. آن دسته چون به نزدیکی رسیدند توپ از سنگر گامیشاوان گلوله باران کرده نگزاشت جلو بیایند. گروهی به خاک افتاده دیگران باز گشته به دسته دوم پیوستند و همگی یکی گردیده به سنگر سر پل فشار آوردند. مجاهدان در سر پل ایستادگی نتوانستند و سنگرها را گزارده پس نشستند. کردان از پل گذشته کاروانسرا و خانههای آنجا را سنگر گرفتند و قورخانه خود را آورده در کاروانسرا جا دادند. این شکست بس بیمناک بود و اگر کردان به یک تاخت بیباکانه دیگری بر خاستندی به نزدیکی “امیرخیز” رسیدندی و آن هنگام بودی که ستار خان میان دو آتش فتاده جز گریز چاره ای نیافتی.
در این هنگام بسیار سخت است که از “ملا اباذر” که یکی از ملایان مشروطه خواه میبود یک دلیری گردانهای رو داده. بدینسان مجاهدان که سنگر ها را رها کرده تا باغ ها خود را پس کشیدند. این مرد جایی را سنگر گرفته به تنهایی ایستادگی کرد تا زمانی که دسته هایی از شهر به یاری رسیدند. و چنین گویند اگر این دلیری ملا اباذر نبودی جلو کردان را چیزی نگرفتی.
در این میان پیکار بسخونینی در خود “امیرخیز” پیش میرفت. ستار خان با همراهان خود میانه آتش دست و پازده با دشمن که از هر سوی پیش آمده بود جنگ بس سختی میکردند. در این پیکار بود که گرجیان که بمب می انداختند یکی از بمبها به دیوار خورده به زمین افتاد و ترکیده خود بمب انداز را که مسیو چلیتو نامیده میشد با دو گرجی دیگر سخت زخمناک گردانید. در این هنگام گرفتاری، ستارخان سپاه ماکو را فراموش نکرده پروای آنان نیز میداشت. وچون دانست مجاهدان پس نشسته و کردان از پل به این سو گذشتهاند دستههایی را از شهر پی هم به آن جا فرستاد. در آن هنگام که مجاهدان رشته را از دست داده و نومیدانه به باغها پس کشیده بودند، و تنها ملا اباذر در برابر کردان ایستادگی میکرد، ناگهان مشهدی محمد علیخان و کربلایی حسینخان و دیگران هر یکی با دستهای از سواره و پیاده پی هم رسیدند و به مجاهدان که دل خود را باخته بودند، دل داده و باخود به رزمگاه باز گردانیدند و باغ ها را سنگر گرفته از هر سو گلوله بر سر کردان بارانیدند. دو باره بازار ستیز گرم گردید. مجاهدان میخواستند کردان را از آنجا بلند نموده تا آن ور پل برسانند. کردان پا فشارده ایستادگی میکردند. در این میان ستار خان در امیر خیز دشمن را شکسته و باز گردانید و از آن گرفتاری بیرون آمد و در زمان دستور داد توپ را از سنگر امیرخیز به پل آجی برسانند و خویشتن با چند تن سوار اسپ شده به آن رزمگاه رسانیدند. توپچی لشکر گاه کردان را در آن سوی پل نشانه گرفته پیاپی هم چهار تیر انداخت. در این هنگام آفتاب به افق نزدیک شده و جنگ به سخت ترین جای خود رسیده بود. مجاهدان از رسیدن ستارخان جان دیگر گرفته و خود او به جنگ درآمده دلیری بیمانندی مینمودند. کردان که کسانی از ایشان به خاک افتاده و دیگران از هر سو خود را میانه آتش میدیدند ایستادگی نتوانسته روی بر تافتند. مجاهدان از دنبالشان شتافته بسیاری را در همان حال به خاک انداختند. مشهدی محمد علیخان میگوید: پنج تن از ایشان تفنگها را انداخته زینهار طلبیدند.
عزوخان که این شکست را از پیش دانسته و توپها و بنه را راه انداخته بود او نیز با سرکردگان نایستاده رو به گریز آوردند. قورخانه را که این ور پل آروده بودند به دست مجاهدان افتاد که توپچی توپ پنجم را باگلوله خود ایشان انداخت. حسین خان و دیگران از دنبال کردان تاخته و چون شب فرا میرسید، دور نرفته باز گشتند.
این بود داستان ماکو. با آن چابکی خود را به شهر رسانیدند و بدین چابکی مجاهدان بیرونش راندند. مشهدی محمدعلیخان میگوید کسانی که امروز دلیری نمودند گذشته از خود ستارخان و ملا اباذر، اسد آقا و مشهدی ابراهیم امیرخیزی و محمد آقا امیرخیزی بودند. مشهدی محمد ابراهیم تیر برداشته مرد. از مجاهدان در این جنگ بیش از سه تن کشته و چهار تن زخمی نگفتهاند. ولی از کردان به گفته مشهدی محمد علیخان صد و بیست[ii] کما بیش کشته شدند. این خود شگفت است که چنان انبوهی به این آسانی رو به گریز آورد و به یک باره ده فرسنگ بیشتر پس نشیند. باید گفت کردان که تبریزیان را به هیچی نمیشمردند چون ناگهان آن زبردستی را دیدند و به یک بار خویش را در برابر چندین صد تن مردان از جان گذشته یافتند چنان ترسیدند که ایستادگی نتوانستند. سالها کردان یاد این جنگ خونین را کرده و از بیباکی مجاهدان شگفتی مینمودند.
[i] منظور از کردان همان سپاه ماکو است که در دو صفحه قبل به توصیف آن پرداخته و میگوید…این سپاه که از کردان جنگ آزموده شکاک و جلالی و از سواران خود ماکو آراسته شده و سه هزار تن از دلیرترین جنگجویان را در بر، و پنج توپ کاری را با توپچیان ورزنده همراه میداشت، اقبال السلطنه آن دشمن کهن مشروطه بسیجیده و آن را به سرکردگی عزوخان به سر تبریز فرستاده بود.
[ii] حاج ویجویه می نویسد ( به روایت صحیح سیصد نفر به خاک هلاک افتاده بود) پیدا است که گفته های گوناگون شنیده و آنچه را که فزونتر از همه یافته پذیرفته.
نقل از کتاب تاریخ مشروطه ایران نوشته احمد کسروی بخش سوم صفحه ۷۵۱ تا ۷۵۴ چاپ مؤسسه انتشارات امیر کبیر.