ابراهیم منهاج دشتی : الف) سابقه، انگيزه و روش كار:در سال ۱۳۳۳ يا ۳۴ با حضور در درس نهجالبلاغة مرحوم شيخ محمدعلي سرابي رضوانالله عليه كه در صحن مبارك حضرت امام علي(ع) در نجف اشرف برگزار ميشد با اين كتاب شريف آشنا شده و با آن انس گرفتم و براي كسب آرامش و تسلّي خاطر، گاهي اوقات آن را مطالعه ميكردم. پس از چند سال كه با لغت و فرهنگ عربي و اسلامي بيشتر آشنا شدم به طور جدي به مطالعة آن اهتمام داشتم. مطالعة نهجالبلاغه و بعضي شرحهاي آن در آن سالها براي استفادة خودم بود. نه براي تبليغ بود و نه براي تدريس يا تأليف.
ولي در عين حال بعضي نكات و برداشتهاي خود را يادداشت ميكردم و در فرصتهاي بعدي آنها را مرور كرده و به حك و اصلاح آنها ميپرداختم. تدريجاً در ذهنم جا افتاد كه نهجالبلاغه امتيازات خاصي دارد و فضاي فكري و معنوي خاصي به روي انسان باز ميكند و بينش عميقتر و وسيعتري در ذهن ايجاد ميكند. از مطالعة شرح حال مرحوم سيد رضي و نگاهي به تأليفات او كه از غوطهور شدن در مجادلات كلامي پرهيز كرده و نهجالبلاغه را با مشاجرات معمول، مخلوط نكرده استنباط ميشود كه او نيز چنين برداشتي داشته است.
از شرح نهجالبلاغة ابنميثم كه در مقدمة خود با خدا عهد بسته كه سخنان امام علي(ع) را بدون در نظر گرفتن تأييد يا رد آراء مذهبخاصي، بلكه آن طور كه خودش ميفهمد شرح كند و همين طور از شرح نهجالبلاغة محمدجواد مغنيه كه مسائل اختلافي را به صورت معتدل مطرح كرده، استفاده ميشود كه آنها نيز چنين استنباطي داشتهاند.
سالها در نظر داشتم نهجالبلاغه را با توجه به آن نكات و فضاي فكري خاص ترجمه و شرح كنم. ولي مشاركت در امور سياسي، فرصت چنين كاري را نميداد. از يك طرف ميديدم تصورات و برداشتهاي ما از اسلام، متضمن نواقص فراوان و بدون انسجام است و به تبع آن، برنامههاي سياسي و فرهنگي و اقتصادي ما منسجم و هماهنگ نيست و آن طور كه انتظار ميرود ثمربخش نخواهد بود و تنها راه، اصلاحات فرهنگي و بازنگري در نحوة بينش و تفكر است كه لازمة اين امر نيز مطالعة مجدد در قرآن كريم و نهجالبلاغه است و از طرف ديگر نميخواستم از جمع جدا شوم و به عبارت ديگر بر سر دو راهي مانده بودم. به همين دليل در عين مشاركت در فعاليتهاي سياسي در اوايل انقلاب در سياست ذوب نشدم و لذا رفتار من براي دوستان تعجبانگيز و برخلاف انتظار بود و در عين حال دليل عدم هماهنگي كامل مرا نيز نميدانستند. تا اينكه تدريجاً خود را از همة مشغلهها فارغ كردم و محل اقامتم را تغيير دادم تا همّ و غم و وقت خود را صرف مطالعه و تحقيق در نهجالبلاغه كنم. با شروع به كار متوجه شدم ترجمه و شرح نهجالبلاغه به طوري كه منعكسكنندة تمام نظرات حضرت امام(ع) باشد بسيار مشكل است و با مقايسه و تطبيق ترجمهها و شرحهاي موجود با متن نهجالبلاغه ـ كه نرمافزار دانشنامة جامع نهجالبلاغه راه اين كار را آسان نموده ـ متوجه شدم كه همة شارحين و مترجمين با اين مشكل مواجه بودهاند.
بايد توجه داشت كه دشواري شرح و ترجمة نهجالبلاغه به اين علت نيست كه امام(ع) معمّا گونه و مبهم صحبت كرده بلكه به عكس كاملاً صريح و بي تكلّف و شفاف با مخاطبين خود صحبت كرده و فصاحت و بلاغت هم به همين معنا است و لذا مخاطبين معني سخنان او را خوب ميفهميدهاند و نيازي به شرح و تفسير نداشتهاند. به استثناي بعضي سخنان كه از لحاظ محتوي در سطح بالايي است و طبيعتاً فهم مردم عادي به عمق آن نميرسد كه اين مشكل، مشكل لغت نيست بلكه مشكل بينش و درك است.
ترجمه و شرح صحيح نهجالبلاغه به طوري كه منعكسكنندة مطالب مورد نظر امام(ع) باشد متوقف بر دو امر است. آشنايي كامل با لغت و ادبيات و تاريخ جامعة صدر اسلام و در مرحلة بعد پيدا كردن معادل صحيح كلمات امام(ع) در زبان فارسي و جملهبندي مناسب و بي تكلف و بايد توجه داشت كه تلاش در جهت اينكه نثر ترجمه و جملهبندي آن اديبانه و شاعرانه باشد دشواري ترجمه را مضاعف ميكند و انعكاس نكات ظريف و لطيف سخنان امام(ع) در چنين ترجمههايي مقدور نيست مگر با ترجمة آزاد و بدون تقيّد به چارچوب كلام امام كه طبيعتاً اين گونه ترجمه خالي از تحريف نخواهد بود.
مطلب ديگري كه در فهم معني سخنان امام نقش بسيار مؤثر دارد اين است كه بيانات مشابه امام در نهجالبلاغه در كنار هم گذاشته شود. به عبارت ديگر نهجالبلاغه با كمك خود نهجالبلاغه شرح و ترجمه شود و از مخلوط كردن آن با مطالب ديگر اجتناب شود مگر آيات صريح قرآن كريم و مسلّمات تاريخ و فرهنگ اسلام و مسلّماً با مخلوط كردن نهجالبلاغه با مطالب متفرقة ديگر، پيامهاي خاص سخنان امام(ع) در بين مطالب ديگر گم ميشود يا آن قدر كمرنگ ميشود كه از نظرها غايب ميگردد. اين روش همان روشي است كه مرحوم علامة طباطبايي در تفسير الميزان به كار برده كه تفسير قرآن به قرآن است نه به مطالب ديگر.
ترتيب و تنظيم سخنان امام(ع) در اين كتاب:
همان طور كه معلوم است تنظيم يعني تقديم و تأخير سخنان امام در كتاب نهجالبلاغه و شمارهگذاري آنها نه به صورت موضوعي است و نه بر حسب تاريخ بيان و نه طبق سير تحولات زمان حيات حضرت امام(ع) و لذا موضوعات گوناگون و متنوع در اين كتاب پخش و پراكنده است و به همين دليل به دست آوردن نظرات امام(ع) دربارة يك مطلب و موضوع، كار بسيار دشواري است.
به همين لحاظ در ابتداي كار در نظر داشتم سخنان امام را به صورت موضوعي ترجمه و شرح كنم و فهرستي هم براي موضوعات تنظيم كردم. ولي با شروع به كار متوجه شدم لازمة اين امر اين است كه خطبهها و نامههاي امام(ع) كه معمولاً هر كدام مشتمل بر موضوعات متعدد است بر حسب موضوعات قطعهقطعه شود و نگران اين شدم كه با اين كار، نكات و اشارات لطيف و حساس سخنان امام در شرح منعكس نشود و لذا از شرح به صورت موضوعي صرف نظر كردم و از طرف ديگر ديدم شرح سخنان امام به همان ترتيبي كه در نهجالبلاغه آمده، موضوعات را به صورت منسجم و جمعبندي شده جلوهگر نميكند و نظرات، كاملاً روشن و تعريف شده، شناخته نميشود. البته اين نقصي است كه در اكثر مطالعات و برداشتهاي ما وجود دارد و بايد براي آن فكري كرد.
پس از انصراف از شرح سخنان امام(ع) به صورت موضوعي و همينطور شرح آن به همان ترتيبي كه در خود كتاب نهجالبلاغه جمعآوري شده، به نظرم رسيد بهترين روش اين است كه سخنان منسوب به امام در نهجالبلاغه به چند بخش تقسيم شود و هر بخش به طور جداگانه ترجمه و شرح شود كه سخنان متعدّد مربوط به يك موضوع در كنار هم قرار گيرند تا استفادهكننده راحتتر بتواند سخنان مربوط به يك موضوع را با هم بسنجد و مقايسه كند و موارد مشترك و موارد افتراق آنها را به دست آورد.
و لذا در اين بخش يعني بخش خلافت به ترجمه و شرح سخنان امام(ع) كه به خلافت مربوط است، پرداختم. يعني سخناني كه:
به فضائل و تقدّم اهلبيت يا سوابق خود امام(ع) اشاره دارد و به طور مستقيم يا غير مستقيم ميرساند كه خلافت حقّ اهلبيت و امام است.
يا از قريش و خلفاي سابق گله ميكند كه او را از خلافت كنار زدند
يا شرايطي را براي شخص خليفه بيان ميكند كه به طور ضمني ميرساند ديگران فاقد اين شرايطاند
يا به استدلالهاي مدّعيان خلافت اشاره و آنها را ردّ ميكند
يا روش و برنامه و هدف خود را از به دست گرفتن خلافت بيان ميكند
يا به معترضين روش سياسي خود پاسخ ميدهد
يا با اصحاب و دوستان خود دربارة كارهاي سياسي و نظامي گفتگو مينمايد
يا طريقه و راه انعقاد امامت را توضيح ميدهد
يا به تحوّلات سياسي و اجتماعي بعد از خود اشاره ميكند
يا عملكرد خلفاي سابق را تأييد و يا ردّ ميكند
يا به عنوان مشاور و نظريهپرداز، خلفاي سابق را نصيحت مينمايد
يا اينكه دربارة شرح وظايف خليفه و امام و يا وظايف مردم در برابر او ميباشد.
ضمناً متذكّر ميشود كه تعدادي از سخنان امام(ع) از جمله عهدنامة مالكاشتر با اينكه با موضوعات فوق ارتباط دارد، در اين جلد شرح و ترجمه نشده و انشاءالله تعالي در جلد دوم اين بخش يا در يك جلد مستقل شرح و ترجمه خواهد شد.
مطلب ديگر اين است كه سخنان مربوط به اين بخش حتّي المقدور بر حسب ترتيب و سير تحولات سياسي و اجتماعي زمان حيات حضرت امام(ع) تنظيم شده كه استفادهكننده بتواند با در نظر گرفتن شرايط سياسي و اجتماعي و وضعيت شخص امام(ع) در حين هر سخن، معاني و نكات سخنان حضرت امام(ع) را بهتر و شفافتر به دست آورد.
همچنين ترجمة هر جمله از متن را در مقابل آن قرار دادم و لغات و دستور هر خطبه را جداگانه در ذيل آن نوشتم كه خوانندگاني كه با عربي آشنايي دارند بتوانند به طور مستقيم و شخصاً از سخنان امام بهرهمند شوند.
ب) عوامل دشواري شرح و ترجمة نهجالبلاغه:
۱) سخنان امام(ع) به استثناي نامهها گفتاري است نه نوشتاري. كسي كه از طريق سخنراني و خطابات شفاهي ميخواهد مطالبي را به شنوندگان بفهماند بخشي از مطالب و نكات مورد نظر خود را به واسطة لحن خاص و با تكية بيشتر بر بعضي كلمات به شنونده ميفهماند و لذا لحن جملة خبري با سؤالي متفاوت است. لحن جملههاي سؤالي هم بر حسب انواع مختلف سؤالات مختلف است. لحن سؤالي كه براي توبيخ يا تقبيح يا انكار باشد با لحن سؤالي كه صرفاً براي طلب فهم باشد با همديگر فرق دارند. حتي سؤالي كه صرفاً براي طلب فهم باشد هم با تكية بيشتر بر بعضي كلمات آن، معني آن تغيير ميكند. مثلاً در جملة سؤالي «چرا مؤذن وقتي اذان ميگويد دست روي گوشش ميگذارد؟» اگر از روي مزاح روي كلمة دست تكيه شود، در جواب او گفته ميشود: چون پايش به گوشش نميرسد و اگر روي كلمة گوش تكيه شود در جواب گفته ميشود اگر دست روي دهانش بگذارد نميتواند اذان بگويد و اگر روي هيچ كدام از اين دو كلمه تكيه نشود معني سؤال و جواب آن چيز ديگري ميشود. وقتي نوار يك صحبت يا سخنراني روي كاغذ پياده شود تفاوت بين سخن گفتاري و نوشتاري كاملاً مشخص ميشود. گنجانيدن نكات حساس يك گفتار در نوشته بسيار مشكل و در ترجمة آن، بسيار مشكلتر است و در بعضي موارد اصلاً ممكن نيست مگر با شرح و تفصيل كه عنوان خاص خود را دارد و در اين صورت طبيعتاً برداشتها هم متفاوت ميشود.
۲) در سخنان حضرت امام(ع) از ضربالمثلها و تشبيهات و مجازات و كنايات رايج در جامعة آن عصر بسيار استفاده شده است. درك نكات و اشارات اين تعبيرات براي كساني كه با فرهنگ و جامعة آن زمان آشنايي كافي ندارند بسيار دشوار است. نكات لطيف و ظريف نهفته در اين تعبيرات به طور كامل قابل انتقال به ترجمه نيست مگر با دخل و تصرف و عدم تقيّد به چارچوب آنها. ولي چنين كارهايي در ترجمة قرآن و نهجالبلاغه جايز نيست، چون باعث تحريف در مسايل ديني ميشود.
۳) در طول تاريخ با عوض شدن بسياري از لغات، ضربالمثلها و تشبيهات و كنايات در اثر تغييرات و تحولات اجتماعي و ابزار و وسايل كار و زندگي انسان تغيير ميكند. بسياري از لغات از بين ميرود و بسياري نيز تغيير معني ميدهد. براي اشخاصي مثل من كه قسمتي از عمر خود را قبل از پنجاه سال در روستا گذراندهاند، درك اين مطلب آسان است. لوازم منزل و لباس و وسايل كشاورزي و كار و وسايل مسافرت حتي بسياري از خوراكهاي آن زمان در حال حاضر وجود ندارد. آسيا، قطب آسيا، زمام، افسار، باربند، دهنه، پالان، گاوآهن، دلو، رسن، غربال، داس و صدها بلكه هزارها مانند اين كلمات براي اكثر مردم عصر حاضر شناخته شده نيست و به تبع آن صدها ضربالمثل و تشبيه و كنايه كه امثال اين لغات در آنها به كار رفته قابل فهم نميباشد. ضربالمثل «سهپايه به ديگ ميگه روت سياه» براي كساني كه استفاده از هيزم و سهپايه و ديگ سياه را نديدهاند به درستي قابل فهم نيست و همين طور ضربالمثل مشت نمونة خروار است.
در اثر تحولات عمدهاي كه در زندگي اجتماعي انسان رخ داده و هنوز ادامه دارد بخش عظيمي از فرهنگ و لغت و ادبيات قديم در حال انقراض است و براي نسلهاي آينده قابل فهم نخواهد بود و شايد نسلهاي آينده براي فهم كتابهاي فردوسي و سعدي و حافظ و امثال آن با مشكل جدي روبه رو شوند. بخشي از آيات قرآن كريم و بخش عظيمي از نهجالبلاغه نيز همين طور خواهد شد. مسايل اخلاقي و حقوقي و مقررات اجتماعي هم در حال تغيير و تحول بنيادي گستردهاي است و اجتهاد و تحقيق در فقه و عقيده و اخلاق اگر بخواهد در رهبري و هدايت جامعه نقش مثبت ايفا كند بايد به حال خود فكري بكند.
اينك به برخي از اين تعبيرات كه در نهجالبلاغه آمده اشاره ميشود:
در خطبة شقشقيه: «مَحَلِّي مِنهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحا … كَراكِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَها خَرَمَ، وَ إِنْ أَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ … أَزْهَدَ عِنْدي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ … تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ».
در خطبة شمارة ۵: «لَاضْطَرَبْتُمُ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ في الطَّوِيِّ الْبَعِيدَةِ!».
در خطبة ۱۶: «وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةَ وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ…».
در خطبة ۲۸: «وَ إِنَّ الْيَوْمَ المِضْمارَ وَ غَداً السِّباقَ».
در خطبة ۲۹: «… وَ مَنْ رَمَي بِكُمْ فَقَدْ رَمَي بِأَفْوَقَ ناصِلٍِ».
در خطبة ۷۷: «إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَيُفَوِّقُونَني تُراثَ مُحَمَّدٍ (ص) تَفْوِيقا»ً.
در خطبة ۸۷: «أَنَّ الدُّنْيا مَعْقُولَةٌ عَلَي بَنِي أُمَيَّةَ تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا…»
در خطبة ۹۳: «كَالنَّابِ الضَّرُوسِ تَعْذِمُ بِفِيهَا وَ تَخْبِطُ بِيَدِهَا وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِها وَ تَمْنَعُ دَرَّها».
در خطبة ۱۶۲: «يا أَخا بَني أَسَدٍ إِنَّكَ لَقَلِقُ الْوَضِينِ».
در خطبة ۲۴۰: «ما يُريدُ عُثْمانُ إِلّا أَنْ يَجْعَلَنِي جَمَلاً ناضِحاً بِالغَرْبِ: أَقْبِلْ وَ أَدْبِرْ!»
در نامة ۲۸: «كَما يُقادُ الجَمَلُ المَخْشوشُ».
۴) حروف جرّ:
علاوه بر نكات ريزي كه در معاني حروف جر وجود دارد و براي غير عرب به آساني قابل تشخيص نيست، اين حروف در تغيير معاني افعال و صفات و جملات نيز دخالت بسيار دارند و معاني بسياري از افعال بر حسب حروف جري كه بعد از آنها قرار ميگيرد تغيير ميكند. به ياد دارم يكي از علماي بزرگ، جملة «و هَجَم بهم العلمُ علي حقيقة البصيرة» كه در حكمت شمارة ۱۴۷ آمده را اين طور معني ميكرد: علم بر آنها يورش برده و بر آنها ريزش كرده است. با اينكه معني اين جمله اين است: علم آنها را به سوي حقيقت بصيرت بسيج كرده و رانده است.
۵) ابواب مزيد فيه:
معاني ابواب مزيد فيه نيز نكات بسيار دقيق و ظريفي دارد كه بدون ممارست زياد با متون عربي و آشنايي با موارد مختلفِ استعمال آنها به ذهن منتقل نميشود. در اثر اشتباه در معني مزيدفيه و حرف جرّ، حديث «اذا رأيتم العالم محباً لدنياه فاتهموه علي دينكم» اين چنين ترجمه شد: به عالم دنيا دوست تهمت بزنيد. با اينكه دنيادوستي به خودي خود گناه نيست و تهمت زدن از گناهان كبيره است و معني حديث اين است كه نسبت به عالم دنيادوست به خاطر دينتان بدگمان باشيد و از او احتياط كنيد.
ج) مقدمهاي براي تحقيق در نهجالبلاغه:
از آنجايي كه دغدغه خاطر خوانندگان و مخاطبان نسبت به اصالت متون قديمي و تاريخي و بطور كلي آنچه كه نسبت به زمان حال فاصله و بعد زمانيِ قابل توجهي دارد امري شايع و رايج است و يا ممكن است اين امر بعدها و در فاصله زماني آتي در ذهن مخاطب خودنمايي كند لذا قبل از هر چيز و پيش از پرداختن به متن و موضوعات اصلي كتاب شريف نهجالبلاغه جهت رفع دغدغه مذكور و استفاده هرچه صحيحتر و اجتناب از برداشتهاي غير منطبق با واقع از آن كتاب شريف اشاره به مطالبي چند ولو به اختصار ضروري به نظر ميرسد:
۱) زندگينامة مرحوم سيدرضي(ره) مؤلف نهجالبلاغه و نگاهي به شرايط اجتماعي عصر او.
۲) مبنا و معيار گزينش و جمعآوري سخنان امام (ع) در نهجالبلاغه.
۳) عوامل ايجاد شك و ترديد در سند نهجالبلاغه.
۴) نظر سه شارح بزرگ نهجالبلاغه دربارة سند آن.
۵) نقش كتابهايي كه دربارة سند نهجالبلاغه تأليف شده است.
۶) شرايط استناد به حديث در مسائل عقيدتي ضمن چند مطلب.
۷) روش صحيح براي استنباط از مطالب نهجالبلاغه.
۸) بخشي از وصيت امام علي (ع) به امام حسن مجتبي (ع) دربارة شرايط تحقيق.
۱) اجمالي از زندگينامة مرحوم سيّدرضي (ره):
نام او محمد ابنالحسين معروف به شريف رضي و سيدرضي، برادر سيد مرتضي ملقب به علمالهدي، از نوادگان امام موسي كاظم (ع) كه هر دو از شاگردان شيخ مفيد فقيه و متكلم و رئيس علماي شيعه در آن زمان ميباشند. سيدرضي از طرف خلفا به سمت اميرالحاج و نقيب علويين بغداد و مرجع مظالم يعني مقامي شبيه دادستاني منصوب بوده است. سيد مرتضي (ره) به فقه و كلام و مناظرات مذهبي شهرت يافته و عمده تاليفات وي در همين موضوعات است. ولي سيدرضي بيشتر گرايش به ادبيات داشته و شاعر و نويسنده و سخن سنجبوده و تاليفات او در علوم اسلامي از ديدگاه ادبي و به سبك كتب ادبي مانند تلخيص البيان عن مجازات القرآن و حقايق التاويل و معاني القرآن و المتشابه في القرآن و مجازات الآثار النبويه ميباشد. علي هذا همانطور كه اسامي كتب او نيز به روشني گواهي ميدهد، گرايش و اهتمام او به فهم و تعمق و غور در مفاهيم قرآن و حديث بوده و در صدد تكثير حجم و كميت نبوده است.
بايد توجه داشت كه اديب بودن به اين معني نيست كه شخص اديب صرفاً در لفاظي و قافيه سازي و به كار بردن كلمات و الفاظ دهن پر كن، متبحر و نسبت به مطالب علمي كم مايه است و بي توجه، چنين تصوري درباره ادب و ادبيات در ذهن كساني خطور ميكند كه معناي صحيح ادبيات را نميدانند. براي درك صحيح معني ادبيات كافي است به اين نكته توجه شود كه بالاترين كتاب ادبي قرآن كريم است، زيرا عاليترين و دقيقترين معاني را با بهترين كلمات و زيباترين جملات بيان نموده كه يكي از معاني اعجاز قرآن همين است، به طوري كه هيچ بشري قدرت مقابله با آن را نداشته و نخواهد داشت ولي در عين حال به ذهن احدي خطور نكرده كه ادبي بودن قرآن با علمي بودن آن منافات داشته باشد بلكه هم از لحاظ ادبي عاليترين كتاب است و هم در بعد علمي و همين طور نهجالبلاغه.
مرحوم سيدرضي با همين تخصص و ذوق و مهارت ادبي به تفسير قرآن و مجازات در احاديث نبوي پرداخته و فصيحترين و بليغترين سخنان امام (ع) را در نهجالبلاغه جمعآوري نموده است. البته بعضي هم گفتهاند نهجالبلاغه تاليف سيد مرتضي برادر سيدرضي است. ولي مدركي براي اين قول وجود ندارد بلكه شواهد معتبر و غير قابل انكار همان نظر معروف را تاييد ميكند كه نهجالبلاغه تاليف سيدرضي (ره) است.
از جمله تأليفاتي كه براي سيدرضي (ره) ذكر شده كتابي است بنام «خلاف الفقها» و اين خود بيانگر اين است كه درباره فقه و فقهاء نيز داراي نظراتي بوده است هر چند از غوص در آن مباحث خودداري نموده است ولي درباره بحثهاي كلامي و مشاجرات فرقهاي مطلبي از ايشان نقل نشده و ظاهر امر حكايت از اين دارد كه ايشان از غوص در اين بحثها اجتناب ورزيده و كناره ميگرفته است.
با اينكه در عصر سيدرضي بحثهاي كلامي و فرقهاي در اوج بوده و مرحوم شيخ مفيد استاد او و سيد مرتضي برادر او و بعد از آنها شيخ طوسي كه به يك معني هم دورة آنها نيز بوده، بشدت و با تمام توان با اين بحثها درگير بوده و بطور مستمر در حال مبارزه با متكلمين اهل سنت بودهاند و كتابهاي متعددي در بسياري از مسائل اختلافي اعتقادي از آنها به يادگار مانده كه در طول تاريخ مورد استفاده و نقض و ابرام سايرين قرار گرفته است، اما از سيدرضي هيچگونه تاليفي در اين گونه مسائل نقل نشده با اينكه موارد بسياري از سخنان امام (ع) كه درباره خلافت و امامت يا انتقاد نسبت به خلفاي سابق و يا در مقام استدلال براي حق خود در امر خلافت بوده را در نهجالبلاغه نقل كرده ولي از توضيح و تعليقه و بهره برداري از آنها در جهت تاييد اعتقادات رايج شيعه و رد مخالفين آنها خودداري نموده كه با توجه به اين اوضاع و احوال و قرائن متعدد به نظر ميرسد مرحوم سيدرضي نسبت به مسائل اختلافي بين سني و شيعه ديدگاههاي خاصي داشته كه نميخواسته آنها را مطرح كند و از ورود در مجادلات و مشاجرات فرقهاي پرهيز ميكرده است.
قرن چهارم، عصر سيدرضي، زمان اقتدار و تسلط شيعه بر اكثر بلاد اسلامي از جمله بغداد پايتخت خلفاي عباسي بوده است. آلبويه پس از تسلط بر ايران دامنه نفوذ خود را تا بغداد بسط داده بودند و براي خلفاي عباسي چارهاي جز تاييد و تمكين در برابر آنها باقي نمانده بود. در آن دوره هر كدام از فرماندهان كه بر جايي مسلط ميشدند، خلفاي عباسي به كار آنها مشروعيت داده و القاب و عناويني از قبيل ركن الدوله، عزالدوله و مجد الدوله براي آنها تعيين ميكردند. همچنين حمدانيان نيز كه از شيعيان محسوب ميشدند و از آنها به نامهاي نصيريه، علويون و غلات شيعه نام برده ميشود، در آن زمان بر حلب و جنوب تركيه فعلي و شمال سوريه تا سواحل درياي مديترانه تسلط داشتهاند، هر چند اينها هم مانند سلاطين آل بويه به ظاهر تحت فرمان خلفاي عباسي حكومت ميكردند ولي در خيلي از موارد نه تنها خلفا قدرت عزل و برخورد با آنها را نداشته بلكه بعضاً اراده خود را هم بر آن خلفا تحميل ميكردهاند.
در همين زمان شيعه اسماعيلي و خلفاي فاطمي نيز بر شمال آفريقا يعني كشورهاي مصر، ليبي، تونس الجزاير و مراكش فرمان ميراندند و گاهي بر يمن و شام و زماني نيز بر مكّه و مدينه هم تسلط داشتند و با سلاطين آل بويه و حمدانيان اهداف و عقايدي مشترك داشتند.
بنابراين ميتوان گفت در آن عصر قدرت سياسي، نظامي، اقتصادي و مذهبي همه اين مناطق در دست شيعيان بوده و شيخ مفيد و سيد مرتضي و شيخ طوسي از اين شرايط بطور كامل استفاده كرده و آراء و نظرات اعتقادي و نيز فقه شيعه را منظم و منسجم نموده و بصورت يك مكتب متشكل شبيه به يك حزب سياسي عقيدتي تدوين و عرضه نمودند.
۲) معيار سيدرضي در گزينش و جمعآوري سخنان امام (ع) در نهجالبلاغه:
مبنا و روش سيدرضي در گزينش و جمعآوري سخنان امام (ع) با مبنا و روش اهل حديث در جمعآوري احاديث بسيار متفاوت است. اهل حديث هر حديثي كه از حضرت رسول يا امامان صلواتاللّه عليهم نقل شده باشد جمعآوري ميكنند و اگر بخواهند گزينش و انتخاب كنند ملاك گزينش يا موضوعات خاص است، مانند اينكه اخبار دربارة غيبت را يكجا جمعآوري ميكنند، يا اشخاصي است كه آن حديث را نقل كردهاند مانند جمعآوري احاديثي كه امام علي (ع) از حضرت رسول (ص) نقل كرده است، يا كتابهايي است كه آن احاديث در آنها نوشته شده است. مانند جمعآوري احاديث كتب اربعه در يكجا، و غالباً معيار گزينش ، جمعآوري و تأليف اهميت متن و معني حديث نيست.
اما مبنا و روش سيدرضي در گزينش و جمعآوري سخنان امام (ع) شخصيت راويان آن يا شهرت كتابهايي كه آن سخنان در آن نوشته شده نيست بلكه اهميت و ارزش متن و سخن، معناي آن است.
مرحوم سيدرضي خود در مقدمه نهجالبلاغه مينويسد: «و يمضى فى اثنائه من عجيب الكلام فى التوحيد و العدل و تنزيه اللّه سبحانه و تعالى عن شبه الخلق ما هو بلال كلِ غلّةٍ و شفاء كل علّةٍ و جلاءُ كل شبهة» يعني در اثناء اين كتاب، مطالبي درباره توحيد و عدل و تنزيه خداوند سبحانه و تعالي از شباهت به خلق ميآيد كه برطرف كنندة هر عطشي و شفاي هر مرضي و روشن كنندة هر شبهه و امر مبهمي است. در جاي ديگر همين مقدمه در بيان برتري كلام امام (ع) بر سخنان ساير فصحا و بلغا مينويسد: «لان كلامه (ع) الكلام الذى عليه مسحةٌ من العلم الالهى و فيه عبقة من الكلام النبوى» يعني كلام او (ع) كلامي است كه پرتوي از علم الهي بر او سايه افكنده و عطري از علم نبوي در آن وجود دارد. و در مقام بيان دليل تكرار بعضي از خطبهها يا كلامهاي امام (ع) در همين مقدمه مينويسد: «و ربما جاء فى اثناء هذا الاختيار اللفظ المردد و المعنى المكرر و العذر فى ذلك ان روايات كلامه تختلف اختلافاً شديداً فربما اتفق الكلام المختار فى رواية فنقل على وجهه ثم وجد بعد ذلك فى رواية اخرى موضوعاً غير موضعه الاول اما بزيادة مختارة او لفظ احسن عبارةً فتقتضى الحال ان يعاد استظهاراً للاختيار و غيرةً على عقائل الكلام».
يعني «چه بسا در اثناء اين سخنان گزيده، لفظي با ترديد و مطلبي مكرّر آمده باشد. دليل اين امر اين است كه در بين رواياتي كه سخنان او (ع) را نقل ميكنند اختلافات شديدي وجود دارد. به همين جهت چه بسا كلام شايستهاي در روايتي ديده شده و به همان صورت نقل شده و بعداً همان كلام در روايت ديگري پيدا شده كه به صورت ديگري درآمده، به خاطر مطلب اضافي جالبي يا لفظي كه عبارت بهتري دارد شايسته بود كه آن كلام بصورت بعدي هم اعاده شود، به اين دليل كه گزينش اول تاييد و تقويت شود يا اينكه از روي غيرت و احتياط كه آن سخنان ناب و ارزشمند از دست نرود».
عليهذا و با توجه به اينكه اساس و معيار گزينش، اهميت متن و سخن معني آن بوده، نه اهميت سند و راوي آن، در بسياري از موارد قبل يا بعد از نقل كلام امام (ع) به اهميت متن يا مفهوم آن اشاره ميكند ولي هرگز متعرض سند آن نميشود.
۳) عوامل اظهار شك و ترديد در سند نهجالبلاغه:
بعضي از متعصبين اهل سنت در سند نهجالبلاغه اظهار شك و ترديد نموده و گفتهاند مدرك معتبري كه اثبات كند اين سخنان، عين سخنان امام علي (ع) است وجود ندارد و بعضي از آنها از اظهار شك و ترديد هم فراتر رفته و گفتهاند اينها سخنان خود سيدرضي يا شخص ديگري از ادباي شيعه است كه به امام (ع) نسبت دادهاند.
منشاء اين موضعگيري اين است كه در نهجالبلاغه انتقادات و اعتراضات تند و صريحي درباره خلفاي قبل از امام(ع) وجود دارد و كساني از عامه كه نسبت به آنها عقايد افراطي داشته و آنها را از هر عيب و نقصي مبرا ميدانستهاند تحمل اين گونه سخنان را نداشته و چون نميتوانسته يا نخواستهاند امام (ع) را تكذيب كنند راه چاره را اين ديدهاند كه بگويند اين سخنان، سخنان امام علي (ع) نيست بلكه سخنان خود سيدرضي يا شخص ديگري است.
عامل ديگر اين اظهار شك و ترديد مطلبي است كه ابنميثم آن را به صورت احتمال مطرح كرده و آن اين است كه بعضي از علماي اهل سنت براي جلوگيري از تشديد اختلافات فرقهاي بين سني و شيعه و حفظ وحدت و يكپارچگي جامعه اسلامي از روي مصلحت انديشي و خيرخواهي گفتهاند سخنان منسوب به امام علي (ع) در نهجالبلاغه در اعتراض به خلفاي سابق، سخنان امام علي (ع) نيست بلكه سخنان بعضي از ادباي شيعه است و با اين گفته خواستهاند چنين وانمود كنند كه دربارة خلافت بين صحابه كه سادات و اشراف مسلمين بودهاند، رقابت و نزاعي وجود نداشته است. ترجمة كامل سخن ابنميثم در اين باره در بند ۴ همين مقدمه خواهد آمد.
۴) نظر سه شارح بزرگ نهجالبلاغه دربارة سند آن:
ابنابيالحديد كه از ادبا و متفكرين بزرگ اهل سنت است و شرح نهجالبلاغه او از نظر شيعه و سني معتبر است تشكيك در سند نهجالبلاغه را قوياً و قاطعانه ردّ ميكند. او در جلد ۱۰ شرح نهجالبلاغه در شرح خطبه ۱۸۴ بعد از نقل خطبه يكي از مشاهير بلاغت و خطابه، بحث سند نهجالبلاغه را پيش كشيده و احتمال انشاء بعضي از مطالب آن توسط سيدرضي يا شخص ديگري را قاطعانه رد كرده و چنين اظهار نظرها را ناشي از هواپرستي و بي اطلاعي از فن بلاغت و اسلوب كلام دانسته و ميگويد: قدرت قلم و زبان هيچ اديبي حتي سيدرضي در مرتبه ودرجهاي نيست كه بتواند خطبهاي به سبك و اسلوب خطبههاي امام علي (ع) را انشاء نموده و بعنوان خطبه او در نهجالبلاغه بگنجاند و احتمال دهد كه مردم سخن او را بجاي سخن امام (ع) باور و قبول نمايند.
ابنميثم كه از علماي بزرگ شيعه در قرن هفتم است و كتاب شرح نهجالبلاغه او از كتب ادبي و علمي مهم شيعه بشمار ميآيد در جلد اول شرح نهجالبلاغه خود در صفحه ۲۵۱ در شرح خطبه شقشقيه مينويسد: «اين خطبه و مانند آن از سخنان امام (ع) كه مشتمل بر گله و تظلم او (ع) در امر امامت است بين شيعه و گروهي از مخالفان آنها مورد اختلاف است. زيرا عدّهاي از شيعه ادعا كردهاند كه اين خطبه و مانند آن در اين كتاب به تواتر از امام (ع) نقل شده و سند آنها قطعي است و در مقابل اينها عدّهاي از عامه در انكار اين مطلب مبالغه نموده تا اينكه گفتهاند از علي (ع) هيچ تظلم و شكوهاي درباره خلافت صادر نشده است و بعضي از آنها فقط صدور همين خطبه يعني شقشقيه را انكار نموده و آن را بخود سيدرضي نسبت دادهاند».
ابنميثم در ادامه مينويسد: «من با خدا تجديد عهد ميكنم كه درباره اين مطلب نظري اظهار نكنم مگر آنچه به يقين يا گمان نزديك به يقين مطمئن شوم كه عين كلام يا مقصود امام (ع) است». سپس ميگويد: «به نظر من هر دو دسته از حد اعتدال خارج شدهاند؛ شيعياني كه گفتهاند اين سخنان متواتر لفظي است جانب افراط گرفتهاند و آنهايي كه بطور كلي منكر صدور اين سخنان از امام (ع) شدهاند نيز جانب تفريط رفتهاند. دليل ضعف ادعاي دسته اول اين است كه علماي معتبر شيعه چنين ادعايي را مطرح نكردهاند چه اگر هر عبارتي از اين عبارات متواتر بود ممكن نبود بعضي آن را متواتر بدانند و بعضي ديگر تواتر آنرا رد نمايند زيرا خبر متواتر خبري است كه قابل ترديد نباشد».
و در ادامه ميگويد: «اما آن دسته از اهل سنت كه بطور كلي منكر صدور اين سخنان از امام (ع) شدهاند براي اين نظر آنها، دو توجيه و دو احتمال وجود دارد:
احتمال اول اين است كه با انكار اين سخنان خواستهاند عوام را ساكت و آرام نمايند تا از آشوب و تعصبات فتنهانگيز آنها جلوگيري شده و امر دين در مسير مستقيم قرار گرفته و همه به يك طريقه باشند و به مردم وانمود كنند كه در بين صحابه كه اشراف و سادات مسلمين بودهاند اختلاف و نزاعي وجود نداشته تا اينكه بقية مردم از آنها پيروي نموده و از تفرقه و دشمني دست بردارند و اين نيتِ خوب و نظر لطيفي است اگر قصد و نيت آنها اين مطلب باشد.
احتمال دوم اين است كه اين انكار آنها از روي اعتقاد به اين باشد كه در بين صحابه رقابت و اختلافي درباره خلافت وجود نداشته است. ولي انكار به اين معني بطلانش واضح است و باور نميكند آن را مگر كسي كه جاهل به تاريخ باشد و با احدي از علما هم معاشرت نكرده باشد زيرا جريان سقيفه و اختلافات صحابه و تخلف علي (ع) از بيعت با ابوبكر به هيچ وجه قابل انكار نيست».
و بعد ميگويد: «حق مطلب اين است كه بين امام علي (ع) و بين آنهايي كه در زمان او متصدي خلافت شدند رقابت و منافسه بر سر خلافت وجود داشته و گلايه و تظلم امام (ع) از آنها به تواتر معنوي ثابت و قطعي است زيرا بالبداهه ميدانيم كه عبارات منسوب به امام (ع) كه مشتمل بر تظلم و شكايت درباره خلافت باشد در كثرت و شهرت به قدري زياد است كه ممكن نيست همه آنها دروغ باشد بلكه حتماً بعضي از آنها راست است و از امام(ع) صادر شده و اگر حداقل يكي از آن سخنان منسوب به او، واقعاً كلام او باشد اعتراض آن حضرت به خلفاي سابق ثابت ميشود و تواتر معنوي همين است. البته جزئيات اعتراضات امام(ع) به عبارت و لفظ معين و به تواتر لفظي ثابت و قطعي نيست هر چند بعضي عبارات منسوب به او مشهورتر از بعضي ديگر است. اين است نظر من در اين مطلب بعد از تحقيق و اجتهاد».
مرحوم محمدجواد مغنيه در جلد اول كتاب «فى ظلال نهجالبلاغه» صفحة ۷۸ مينويسد: «ان المعيار لصحة ما جاء فى نهجالبلاغه و نسبتِهِ الى الامام اميرالمؤمنين (ع) هو الموافقة للواقع المحسوس و لكتاب اللّه و سنة النبى (ص) فايّة خطبة او كلمة جائت فى النهج على وفق الحسّ و الكتاب و السنة فهى للامام و من الامام بلا ريب و الا فهو منها براء برائة الصدق من الكذب».
يعني معيار براي صحت مطالبي كه در نهجالبلاغه به امام اميرالمؤمنين (ع) نسبت داده شده، اين است كه مطابق واقع محسوس و كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) باشد. بنابر اين هر خطبه و هر كلامي كه در نهجالبلاغه آمده اگر موافق حس و كتاب و سنت باشد، سخن امام و بدون ترديد از امام است و اگر اين طور نباشد امام از آن بيزار است همچون بيزاري راست از دروغ.
۵) نقش كتابهايي كه دربارة سند نهجالبلاغه تأليف شده است:
تشكيك در سند نهجالبلاغه عدهاي را وادار كرده كه براي ارائه اسناد و مدارك سخنان منسوب به امام (ع) در اين كتاب به تحقيق و تفحص دست يازيده و براي هر قسمت از سخنان امام(ع) كتاب يا كتابهايي را به عنوان سند و مأخذ سيدرضي مشخص و معين نمايند يعني استناد به كتابهايي كه قبل از تأليف نهجالبلاغه نوشته شده و يا بعد از آن تأليف گرديده ولي منبع اصلي آنها غير از نهجالبلاغه ميباشد.
اما اين كار فقط براي رفع تهمت از سيدرضي(ره) مبني بر اينكه سخنان خود يا ديگري را به امام (ع) نسبت داده مفيد است و حداكثر ثابت ميكند كه سيدرضي اين سخنان را از كتابهاي ديگري جمعآوري كرده ولي اثبات نميكند كه سند آنها تا خود امام (ع) سندي معتبر و صحيح است. زيرا كتابهاي مسانيد نهجالبلاغه حداكثر ميگويند فلان خطبه يا فلان نامه قبل از تأليف نهجالبلاغه در فلان كتاب هم وجود داشته اما اينكه سند آن كتابها در نقل هر يك از سخنان امام(ع) سند معتبر يا غير معتبر بوده نياز به تحقيق ديگري دارد و حتي در صورت بدست آمدن سند متصل تا حضرت امام (ع) نيز، در غير متواترات كه آن هم بسيار اندك است بطور قطع و يقين ثابت نميكند كه سخن منقول عين سخن امام (ع) است زيرا خبر واحد افاده قطع و يقين نميكند. ادامه اين بحث در توضيح بند ۶ همين مقدمه خواهد آمد.
۶) شرايط استناد به حديث در مسائل عقيدتي:
در اينجا اشاره به مطالبي كه توجه به آنها از شرايط اساسي استفاده از قرآن و حديث به خصوص در مسائل اعتقادي است، لازم و ضروري به نظر ميرسد:
مطلب اول:
بايد در نظر داشت كه همه علما اتفاق نظر دارند كه در مسائل اعتقادي تقليد جايز نيست بلكه اعتقادات و باورهاي هر كس بايد مبتني بر تشخيص و فهم خود او باشد و همين طور اتفاق رأي دارند كه اعتقادات بايد از روي يقين باشد و اكتفا به ظن و گمان و اعتماد به ادلهاي كه يقينآور نيست جايز نميباشد و طبيعي است كه ادله نقلي وقتي موجب يقين ميشود كه هم از لحاظ سند قطعي باشد و هم از لحاظ دلالت، و هر دليلي كه فاقد يكي از اين دو شرط باشد موجب يقين نخواهد شد.
البته در احكام عملي اكثر فقها طبق شرايطي كه در علم اصول مورد بحث قرار ميگيرد استدلال به خبر واحد يعني خبري كه صدور آن قطعي نباشد را جايز دانستهاند و به استناد آن فتوي ميدهند ولي در مسائل اعتقادي احدي از علما تحت هيچ شرايطي استناد به خبر واحد را جايز ندانسته است.
به همين دليل است كه بحث حجيت خبر واحد در علم اصول فقه مورد بحث قرار ميگيرد و كسي اين بحث را از مسائل علم كلام يا مقدمات آن به حساب نياورده است.
اما با توجه به اينكه اكثر مطالب مطرح شده در نهجالبلاغه مربوط به مسائل اعتقادي است نه فقهي، براي روشن شدن اطراف و جوانب مطالب و هم با توجه به اينكه در بسياري از اوقات براي اثبات يا نفي يك مسئلة عقيدتي به خبر واحد استناد ميگردد و گاهي گفته ميشود كه فلان مطلب در خبر صحيح وارد شده بدون توجه به اينكه بكار بردن كلمة صحيح در اين گونه موارد صرفاً يك اصطلاح فقهي ـ اصولي است و به معني قطعي بودن سند آن نيست؛ لازم ديدم به چند مطلب پيرامون استدلال به حديث در مسائل عقيدتي اشاره گردد.
مطلب دوم:
مسائل عقيدتي بر دو قسم است: ضروريات و غير ضروريات.
منظور از ضروريات اركان و اوليات و بديهيات است كه اگر كسي به آنها ايمان نداشته باشد در واقع به اسلام ايمان ندارد. مانند توحيد، معاد، نبوت عامه پيامبران و نبوت خاصه حضرت محمد (ص) و مسائلي از اين قبيل و منظور از غير ضروريّات مسائلي است كه اعتقاد به آنها از اركان و بديهيات اسلام نيست كه صرف ايمان به اسلام مستلزم اعتقاد به آنها باشد، مانند مسائلي كه دربارة صفات و افعال خداوند سبحان و صفات و شرايط پيامبران و مسئله امامت و شرايط و صفات امام و تفصيلات مربوط به معاد و ثواب و عقاب و امثال اينها مطرح شده است.
ضروريات و بديهيات براي كسي كه به اصل اسلام ايمان دارد نيازي به تحقيق و استدلال ندارد و قبول اسلام به معني قبول آنهاست و لذا منكر آنها حتي در غير مسائل اعتقادي يعني احكام عملي نيز محكوم به كفر و ارتداد است، مگر در صورتي كه انكار حكم ضروري مستلزم انكار نبوّت نباشد. اين گونه مسائل عقيدتي با صراحت و به طور مكرر در قرآن كريم و سنت قطعي حضرت رسول (ص) بيان شده و مورد قبول همة مذاهب اسلامي است.
اما بسياري از مسائل عقيدتي كه در طول تاريخ مورد مناقشه و بحث و استدلال قرار گرفته و در اثر آن مذاهب و فرقههاي متعدد و گوناگون بوجود آمده، مسائلي است كه در قرآن كريم و حديث مورد اتفاق حضرت رسول (ص) با صراحت به طوري كه احدي نتواند دربارة آن تشكيك كند بيان نشده است. بلكه اين گونه مسائل يا از فحوي و مضمون آيات قرآن اجتهاد و استنباط شده يا اينكه براي اثبات آنها به حديث يا احاديثي استناد گرديده كه سند يا دلالت آنها مورد مناقشه قرار گرفته است.
قرآن كريم در اين گونه مسائل دلالت صريح و غير قابل تشكيك ندارد. در نامة شمارة ۷۷ نهجالبلاغه چنين آمده كه امام (ع) وقتي كه عبداللّه ابنعباس را مأمور مذاكره با خوارج نهروان نمود به وي فرمود: «لا تخاصِمْهم بالقرآن فان القرآن حمّالٌ ذو وجوه تقول و يقولون ولكن حاجِجْهم بالسنة فانهم لن يجدوا عنها محيصاً». يعني در بحث با آنها به آيات قرآن استدلال نكن. زيرا آيات قرآن قابل تفسيرها و تأويلهاي متعدد است، به طوري كه تو در تفسير آيهاي نظري داري و آنها نظري ديگر و لذا بحث شما منتج به نتيجه نميشود. بلكه در بحث با آنها به سنت و روش حضرت رسول (ص) استدلال كن زيرا آنها راه فرار از آن را پيدا نميكنند.
بهترين نمونه براي اين مطلب آية وضو است زيرا همة مذاهبي كه در كيفيت وضو با هم اختلاف دارند براي اثبات نظر خود و ابطال نظر ديگران به اين آيه استدلال كردهاند. ولي در طول اين قرون متمادي اين بحثها به جايي نرسيده و اختلافات برطرف نشده است. اساس و سرّ اين مطلب اين است كه اين آيه در مسائل مورد اختلاف دلالت صريح و قاطعي ندارد.
مطلب سوم:
استدلال به علوم نقلي براي اثبات هر مطلب بر دو پايه استوار است:
سند و دلالت يعني متني كه مورد استناد قرار ميگيرد اولاً بايد نسبت آن به كسي كه قول او سند و مدرك است ثابت و مسلم باشد و ثانياً دلالت آن بر مطالب مورد ادعا روشن و واضح.
اما همان طور كه در مطلب دوم از امام (ع) نقل شد آيات قرآن كريم كه سند آن قطعي و مسلم است در بسياري از مسائل مورد اختلاف كه نياز به تحقيق و استدلال دارند دلالت روشن و قاطع ندارد و بسياري از احاديثي كه دلالت آنها در مسائل مورد اختلاف روشن و واضح است از لحاظ سند، قطعي و مسلم نيستند و به همين علت است كه گاهي در بحثهاي فقهي و اصولي گفته ميشود كه قرآن قطعيالسند ولي ظنيالدلاله است و حديث قطعيالدلاله ولي ظنيالسند است.
با توجه و دقت و درك اين واقعيت است كه اجتهاد در مسائل عقيدتي مورد اختلاف، بسيار پيچيده و مشكل بنظر ميرسد و رسيدن به نتيجه قطعي بسيار مشكلتر و اثبات نتايج حاصله براي اكثريت و قانع كردن آنها عملاً غير ميسر است.
مطلب چهارم:
در بسياري از مسائل، براي اثبات مطالب مورد ادعا، به صورت ظاهر به آيات قرآن استناد ميشود با اينكه در واقع استناد به آيه نيست بلكه استناد به حديث است.
توضيح مطلب اينكه اين گونه آيات بر مطالب مورد ادعا دلالت صريح و قاطعي ندارد بلكه ناظر به يك مطلب كلي و عام است و در مقام بيان مصاديق و خصوصيات نيست ولي كساني كه درباره مصاديق و خصوصيات آن مطلبِ كلي، نظرات خاصي دارند براي اثبات نظر خود به آيه رجوع ميكنند و چون آيه دلالت صريحي بر نظر آنها ندارد حديث يا احاديثي را به آن ضميمه مينمايند كه دلالت آن بر مطلب مورد ادعاي آنها صريح است اما صدور آن از معصوم قطعي نيست.
به عبارت ديگر اين گونه استدلالها تركيبي است از آيه قرآن كه دلالت آن قطعي نيست و حديث كه سند آن قطعي نيست و دليلي كه يك جزء آن قطعي نباشد ممكن نيست نتيجه و حاصلي قطعي داشته باشد.
بنابراين اين گونه استدلالها جنبة تحقيقي و علمي ندارد بلكه يك كار تبليغاتي و جدلي است كه براي غلبه بر خصم و تثبيت افكار رايج بكار برده ميشود و براي تقويت بُعد تبليغاتي آن، تحقيق ناميده ميشود.
مطلب پنجم:
در كتابهاي شيعه و سني احاديث فراواني پيرامون مسائل اعتقادي وجود دارد كه بسياري از آنها راجع به شأن نزول آيات و سور قرآن كريم يا در تفسير آنهاست و بسياري نيز مربوط به مسائل ديگري است كه در كتب حديث جمعآوري شده است. در طول تاريخ اين احاديث مورد بحث و استناد قرار گرفته و هر فرقه و مذهب براي اثبات نظرات خود و رد نظرات مذهب ديگر به آنها استناد كرده است.
صحت يا عدم صحت اين احاديث و جواز استدلال به آنها در مسائل اعتقادي يا مسائل فقهي متوقف بر تحقيقات وسيع و همه جانبه و بررسيهاي گوناگوني دربارة محدثين و كتب حديث و تاريخ حديث و سير تدريجي اين علم تا تأليف كتابهاي معروف حديث و اخيراً چاپ آنها است. اما در اينجا يعني در مطلب ششم به چند مطلب اساسي دربارة شرايط استفاده از اين احاديث در مسائل عقيدتي اشاره ميشود تا حدود و روش و مبناي ما در نحو استفاده از نهجالبلاغه واضح و روشنتر گردد.
مطلب ششم:
تقسيم خبر به خبر واحد و خبر متواتر:
خبر و روايت و حديث كه هر سه به يك معني است به اصطلاح علماي حديث و فقه و اصول فقه يا متواتر است يا واحد و شق سوم ندارد. يعني هر خبري كه متواتر نباشد اصطلاحاً خبر واحد ناميده ميشود اگر چه اين خبر به طرق متعدد نقل شده باشد.
تواتر باب تفاعل و از ماده وتر به معني فرد و تك و در مقابل زوج است. تواتر به معني پي در پي آمدن چيزي است و متواتر چيزي است كه پي در پي و به كرات آمده باشد.
خبر متواتر در اصطلاح علماي حديث و فقه و اصول فقه خبري است كه به طرق مختلف و بسيار نقل شده باشد. به طوري كه كثرت و تنوع راويان آن در همة مقاطع و طبقات تا شخص معصوم به قدري باشد كه در آن احتمال جعل يا اشتباه به هيچ وجه راه نداشته باشد و در نتيجه صدور آن از معصوم به طور قطعي و يقيني ثابت شود.
خبر متواتر بر دو قسم است:
متواتر لفظي و متواتر معنوي. متواتر لفظي خبري است كه لفظ و عبارت شخص معصوم به تواتر ثابت شود به طوري كه عين عبارت و كلام معصوم از طريق خبر متواتر بدست آمده باشد. مثالها و نمونههاي معدودي براي متواتر لفظي بيان شده زيرا متواتر لفظي بسيار كمياب است.
متواتر معنوي خبري است كه با عين عبارت و كلام شخص معصوم به طور قطعي ثابت نباشد ولي معناي آن با عبارات و الفاظ متفاوت به طرق بسيار متنوع و گوناگون از معصوم نقل شده باشد. به طوري كه در عين عدم يقين به صدور عبارت معيني از معصوم، به صدور معناي قدر مشترك بين آن اخبار فراوان و متنوع از معصوم يقين حاصل شود مانند شجاعت و فصاحت امام علي (ع) كه هر چند تك تك اخبار مربوط به جنگهاي آن حضرت و تك تك اخبار مربوط به فصاحت آن حضرت به طور متواتر لفظي ثابت نباشد ولي معني و مفهوم قدر مشترك بين اخبار مربوط به جنگها و فصاحت آن حضرت از طريق تواتر معنوي ثابت و مسلم است.
ضمناً بايد توجه داشت كه ميزان در تشخيص تواتر يا عدم تواتر، نظر اشخاص با اطلاع از علم حديث و تاريخ حديث و كتب حديث و تضادهاي موجود در احاديث و عوامل جعل و تحريف در حديث و تاريخ است، نه نظر اشخاصي كه اطلاعات كافي دربارة حديث ندارند و از روي خوشباوري يا تعصب يا افراط در تقديس كتب حديث و علماي حديث ادعاي تواتر حديثي را داشته باشند.
متاسّفانه ديده ميشود كه بعضي اشخاص با ديدن حديثي در چند كتاب كه به روايتهاي مختلف نقل شده است، تصور ميكنند كه آن حديث متواتر است اما پس از تحقيق و ريشهيابي معلوم ميشود منشاء اصلي آن حديث فقط يك كتاب است و همه كتابهاي بعدي به طور مستقيم يا غيرمستقيم آن حديث را از آن كتاب گرفتهاند. يعني آن حديث در بين طبقات اخير متواتر ولي در بعضي از طبقات سابق غير متواتر ميباشد با اينكه شرط تحقق تواتر كثرت و تنوع راويان در همة طبقات است.
مطلب ديگر اين است كه خبر متواتر طبيعتاً مورد اختلاف قرار نميگيرد. زيرا لازمة تواتر يك خبر اين است كه وضعيت آن براي غالب اهل فن روشن باشد بنابراين اگر عدهاي خبري را متواتر بدانند و عدة معتنابهي ديگر تواتر آن را نفي كنند، معلوم ميشود كه شرايط تحقق تواتر آن خبر محقق نشده و به حد تواتر نرسيده است.
البته ممكن است عدهاي با ملاحظه شواهد و قرائن مختلف يقين به صدور خبري از معصوم پيدا كنند ولي اين امر تواتر ناميده نميشود.
خبر واحد:
هر خبري كه تنوع و كثرت راويان آن در همة طبقات به حد تواتر نرسد اصطلاحاً خبر واحد ناميده ميشود هر چند كه از طرق بسيار و گوناگون نقل شده باشد و اين يك اصطلاح است.
لازم به ذكر است كه همين خبر واحد كه به خودي خود موجب يقين نميشود، در بعضي موارد به كمك شواهد و قرائن مختلف، باعث يقين ميشود و در اين گونه موارد، يقين حاصل شده از مجموع خبر واحد و شواهد و قرائن، روي هم رفته حجيت دارد نه خبر واحد تنها.
بايد توجه داشت كه اكثر اخبار موجود در كتب حديث اعم از كتب سني و شيعه خبر واحد است و خبر متواتر لفظي بسيار معدود و اندك است، البته تعداد اخبار متواتر معنوي بيش از اخبار متواتر لفظي است. ولي تعيين مصاديق متواتر خواه لفظي و خواه معنوي كار سادهاي نيست بلكه كار اهل خبره و فن است.
مطلب هفتم:
ديدگاهها دربارة حجيت خبر واحد:
دربارة حجيت خبر واحد به طور كلي دو ديدگاه وجود دارد: ديدگاه اخباريها و
ديدگاه اصوليها. اخباريها نسبت به عموم اخبار خيلي خوشبين هستند و اكثر اخبار موجود در كتب حديث و بعضي همة آنها را معتبر و قطعيالصدور و يا حداقل حجت ميدانند، حتي اخبار متضاد و متناقض را. ولي اصوليين تا اين اندازه به اخبار خوشبين نيستند و در مقام تصفيه اخبار معتبر از غير معتبر برآمده و براي اين كار قواعد و اصولي را وضع كرده و اخبار را به چهار دسته تقسيم كردهاند:
خبر صحيح، خبر موثق، خبر حسن و خبر ضعيف:
خبر صحيح اصطلاحاً به خبري گفته ميشود كه همة راويان آن شيعه و عدالت آنها در كتب رجال مورد تأييد واقع شده باشد.
خبر موثّق به خبري گفته ميشود كه همة روايان آن يا بعضي از راويان آن از اهل سنّت باشند، ولي از لحاظ صداقت مورد اطمينان باشند و ساير روايان هم شيعه و عادل باشند.
خبر حسن به خبري گفته ميشود كه همة راويان آن شيعه بوده ولي عدالتشان ثابت نباشد و در عين حال محكوم به عدم عدالت هم نشده باشند.
هر خبري كه از اين اقسام خارج باشد، خبر ضعيف ناميده ميشود.
بايد توجه داشت كه توصيف خبر به صحيح، موثق و حسن فقط يك اصطلاح است و به معني قطعيالصدور بودن آن نيست. ولي متاسفانه حتي براي بعضي از كساني كه به اصطلاحات علم حديث آشنايي دارند نيز چنين اشتباهاتي پيش ميآيد.
اخباريها به شدت با اين تقسيمبندي مخالفت كرده و آن را زيانبار و باعث هدم اساس مذهب دانستهاند. طبيعتاً هم در بين اصوليين و هم در بين اخباريها بعضي معتدل و بعضي افراطي ميباشند. همان طور كه بسياري هم خود را اصولي ميدانند ولي عملاً به مذاق اخباريها عمل مينمايند.
از طرف ديگر بعضي از علما كه مانند اخباريها همة اخبار را معتبر نميدانند و اصولي به حساب ميآيند، براي شناسايي اخبار معتبر از غير معتبر اهميت چنداني به راويان خبر نميدهند بلكه اخبار را برحسب متن آن محك ميزنند و تصفيه ميكنند. يعني با تطبيق آن با مباني و كليات دين كه از مجموعه قرآن و حديث و اقوال علما برداشت كردهاند اخباري را ميپذيرند و اخباري را انكار ميكنند. اين علما معمولاً گرايشهاي عرفاني دارند و به اشارات و دقايق ذوقي اهميت بيشتري ميدهند. نمونه بارز و شناخته شده اين علما در عصر حاضر استاد محقق محمد رضا حكيمي است كه كتاب ارزشمند و گرانقدر «الحياة» را طبق همين مبنا تأليف نموده است.
مشكل اين روش اين است كه اثبات و قبولاندن مطالب استنباط شده از آن براي ديگران كار آساني نيست بلكه بسيار دشوار است. زيرا عمدتاً مبتني بر ذوق و استشمام است و ذوق و قريحه و سليقه نيز در بين مردم بسيار متفاوت است و قانونگذاري و برنامهريزي و حل و فصل امور اجتماعي مانند قضاوت است كه با استناد به شهادت و بينه قابل حل است نه با استناد به ذوق و استشمام و مكاشفات عرفاني.
به عبارت ديگر اجتهاد و علمي براي هدايت و راهبري جامعه مورد استفاده قرار ميگيرد كه اكثر علما بتوانند از طريق امتحان، آن را آزمايش كرده و مورد تأييد قرار دهند.
مطلب هشتم:
منظور از حجيت در بحث حجيت خبر واحد چيست؟
اگر صدور خبري از معصوم قطعي باشد مانند خبر متواتر، بحث از حجّيت آن به اصطلاح فقهي و اصولي مورد ندارد. زيرا بحث حجّيت به اين معني در مواردي است كه صدور آن خبر قطعي و مسلم نباشد.منظور از حجّيت خبر واحد اين است كه اگر صدور حديثي از معصوم قطعي نباشد و به اصطلاح خبر واحد باشد، در صورتي كه همة راويان آن شيعة عادل باشند كه خبر صحيح ناميده ميشود يا از اهلسنّت باشند كه خبر موثّق ناميده ميشود، آيا استناد به آن خبر براي اثبات حكمي از احكام عملي جايز است يا نه؟ و آيا چنين خبري مانند شهادت شاهد عادل براي قضاوت تعبداً و به حكم شرع حجت و سند است يا خير؟ نتيجة ثبوت حجّيت به اين معنا اين است كه مجتهد طبق آن فتوي ميدهد حتي در صورتي كه علم و اطمينان به مفاد آن پيدا نكند. همان طور كه قاضي در مقام قضاوت به شهادت شاهد عادل حكم صادر ميكند حتي در مواردي كه اطمينان به صحت مفاد آن شهادت نداشته باشد.
بنابراين معنا و لازمة حجيت خبر واحد اين نيست كه به مفاد آن علم و اطمينان حاصل شود بلكه برعكس اگر خبري موجب علم و يقين شود ديگر نيازي به بحث از حجيت آن نيست زيرا علم و يقينِ حاصل از آن به خودي خود حجت است حتي در صورتي كه آن خبر برحسب اصطلاح فقهي و اصولي صحيح و حجت نباشد. بلكه خبر ضعيف و غير صحيح باشد زيرا علم و يقين ذاتاً حجّت است، ولو از طريق غير معتبر حاصل شود.
بنابراين در مقام بحث و استدلال در مسائل عقيدتي استدلال به اينكه فلان مطلب در خبر صحيح وارد شده بسيار دور از بحث علمي و مغالطة محض است. زيرا همانطور كه گفته شد صحيح ناميدن يك خبر يك اصطلاح فقهي است و به معناي ثبوت مفاد و معناي آن نيست حتي ممكن است خبر صحيح به اين معنا در بعضي موارد افادة گمان هم نكند.
توجه به اين مطلب يك امر ضروري و واجب است و عدم توجه به آن موجب ضلالت و اضلال جبرانناپذير و باعث تحريف دين و مذهب ميشود كه در حكم جنگ با خدا و رسول است.
مطلب نهم:
فرق بين بحث از حجيت قول معصوم و بحث از حجيت خبر واحد:
بحث از حجيت قول معصوم يك بحث عقيدتي و كلامي است و بحث در اصل حجيت اقوال آنهاست ولي بحث در حجيت خبر بحث درطريق اثبات و شناخت اقوال آنها است كه در علم اصول فقه مورد بحث قرار ميگيرد.
منظور از حجيت اقوال آنها در بحث عقيدتي و كلامي اين است كه اقوال آنها در حكم وحي و در حد آيات قرآن است و منظور از عدم حجيت اقوال آنها اين است كه اقوال آنها نظرات اجتهادي آنها است كه از قرآن و روح اسلام اجتهاد و استنباط نمودهاند. البته اجتهاد آنها در مرتبهاي بالاتر از اجتهاد علماي عادي است ولي در درجهاي پايينتر از آيات قرآن كريم است.
ولي بحث درباره حجيت خبر به اين معنا است كه آيا اخبار و احاديثي كه در كتب حديث به آنها نسبت داده شده حتي در صورتي كه سند آنها قطعي نباشد ولي سلسلة راويان آنها تا شخص معصوم مورد اعتماد باشند آيا حجت شرعي به حساب ميآيند؟ و بايد خبر منقول را گفته آنها به حساب آوريم و حجت و سندي براي اجتهاد و استنباط بدانيم؟ همانطور كه شهادت شاهد عادل براي قضاوت حجت و سند شرعي است حتي در صورتي كه قاضي علم به صحت آن پيدا نكند يا اينكه چنين خبر و حديثي حجت شرعي به حساب نميآيد و فقط خبر و حديثي حجت است كه علم به صدور آن از معصوم داشته باشيم مانند خبر متواتر يا خبري كه به واسطة قرائن و شواهد متعدد و گوناگون علم به صدور آن از معصوم پيدا كنيم؟
مطلب دهم:
حجّيت خبر واحد محفوف به قرينه:
همانطور كه اشاره شد، بعضي اخبار با اينكه متواتر نيستند و به اصطلاح خبر واحد ناميده ميشوند ولي به واسطة شواهد و قرائني كه در داخل يا خارج از آنها وجود دارد به صدور آنها اطمينان حاصل ميشود. بنابراين واحد بودن خبر هميشه به معني ظنيالصدور بودن آن نيست.
اينكه ميبينيم در بعضي موارد براي يك مسئلة عقيدتي به خبر يا اخباري استدلال ميشود كه متواتر نيست، از باب استدلال به خبر واحدي است كه در عين واحد بودن، به واسطة قرائن و شواهد، علم به صدور آن حاصل شده است. البته در اين موارد در واقع تكيه و استناد به خبر به عنوان يك سند شرعي نيست بلكه استناد به علم و اطمينان است كه از هر طريق حاصل شود، سند و حجّت شرعي و عقلي است حتي در صورتي كه از خبر ضعيفالسند يا حتي بدون سند حاصل شود.
و اين غير از آن چيزي است كه سابقاً به آن اشاره شد كه در بسياري از موارد در مسائل عقيدتي به خبر واحد به خودي خود و به تنهايي استدلال ميشود و حتي در بعضي موارد به استناد خبر واحد معني ظاهر آيات قرآن تأويل برده ميشود. البته واضح است كه اين نحو استدلالها جنبة تبليغاتي دارد و از روح تحقيق و استدلال واقعي تهي است هر چند كه به عنوان تحقيق و استدلال مطرح شود.
۷) روش صحيح براي استنباط از مطالب نهجالبلاغه:
نظر به اينكه در مسائل عقيدتي استناد به خبر واحد جايز نيست و يكيك عبارات منسوب به حضرت امام(ع) در نهجالبلاغه هم متواتر نيست، استدلال و اكتفا نمودن به يكي از عبارات نهجالبلاغه براي اثبات يا ابطال يك مسئلة عقيدتي جايز نيست و يك كار محقّقانه محسوب نميشود. بنابراين استدلال به سخنان منسوب به امام(ع) در نهجالبلاغه براي اثبات يا نفي يك مسئله عقيدتي بايد به يكي از اين دو صورت انجام شود:
صورت اول اين است كه به مطالبي استناد شود كه صدور آن از امام(ع) از طريق تواتر معنوي مسلّم شود، مثل اينكه مطلبي در اين سخنان با تعبيرات مختلف و گوناگون نقل شده باشد، در خطبهها يا نامهها يا در مجموعة سخنان امام اعمّ از خطبهها، نامهها و حكمتها با عبارات مختلف آمده باشدكه صدور يك مطلب مشترك بين آن عبارات از امام(ع) مسلّم شود و به اثبات برسد. استناد به چنين مطلبي براي اثبات يا نفي يك مسئلة عقيدتي استناد به علم است نه استناد به يك عبارت خاصّ كه خبر واحد است و صدور آن مسلّم نيست.
صورت دوم استناد صحيح به سخنان منسوب به امام(ع) در نهجالبلاغه براي اثبات يا نفي مسئلة عقيدتي اين است كه به مطلبي استناد شود كه هر چند صدور آن به طريق متواتر معنوي مسلّم نشده، ولي با انضمام قرائن و شواهد در خود عبارت يا در عبارت ديگر يا به انضمام شواهد مسلّم ديگر از آيات قرآن يا مسلّمات تاريخ روي هم رفته اطمينان به صدور آن مطلب از امام(ع) حاصل شود و بايد توجّه داشت كه در هر دو صورت اين استدلالها در واقع استناد به علم و اطميناني است كه از سخنان امام يا سخنان امام به انضمام شواهد ديگر حاصل شده و اكتفا به لفظ معيّن و عبارت مشخّص نشده است.
لازم به تذكر است كه ما، در وقت شرح هر يك از سخنان امام(ع) در نهجالبلاغه اگر يك مسئلة عقيدتي از آن استفاده ميشود، بايد آن را توضيح دهيم و نحوة دلالت آن را روشن كنيم. ولي اين شرح و توضيح به اين معنا نيست كه ما براي اثبات يا نفي آن مسئلة عقيدتي آن جمله و عبارت را كافي ميدانيم.بايد توجه داشت كه شيوة استدلال به سخنان امام (ع) براي وعظ و تبليغ و توجيه مسائل جاري يا دفاع از بعضي مباني و اعتقادات رايج با شيوة يك كار تحقيقي و علمي تفاوت دارد. وعظ و تبليغ و دفاع از وضع موجود برحسب روشهاي معمول و متعارف مبتني بر تدقيق در مواد و منابع نيست. بلكه از مواد و منابع و شيوههاي گوناگون استفاده ميشود و لذا در مقام وعظ از سخنان حكماي هر قوم و ملّت و از اشعار هر شاعر ولو غير مسلمان و از داستانها و ضربالمثلها نيز استفاده ميشود و دليل به كارگيري اين شيوهها اينست كه مخاطبينِ اين گونه بيانات، اهل تحقيق و تعمق در ادله نيستند بلكه افكار و عقايد آنها شديداً تحت تأثير شرايط و اوضاع و احوال زمانه ميباشد. ولي در كار تحقيقي روي سخن با اهل تدقيق و مناظره و ارزيابي ادله و براهين است.