این مطلب در دو بخش منتشر میشود بخش اول نکاتی است مربوط به دوره خلفای پیش از امام که نحوه برخورد او با خلفای سابق را مشخص مینماید. بخش دوم که بعدا منتشر میشود مربوط به دوره خلافت او ست. همه این نکات برگرفته از نهج البلاغه است و از مخلوط کردن روایات دیگر با نهج البلاغه خود داری شده است.
بخش اول
۱-خوددارى از سبقت گرفتن براى خلافت
به طوری كه در شرح خطبه شماره ۵ نهج البلاغه آمده، در روز وفات حضرت رسول (ص) دو نفر از سران خاندان بنىعبدمناف یکی از بنیهاشم يعنى عباس بن عبد المطلب عموى حضرت رسول (ص) و علی (ع) و دیگری از بنیامیه یعنی ابو سفيان پدر اُمّحبیبه زوجه حضرت رسول (ص) و معاويه، نزد او (ع) آمده و به او پيشنهاد كردند كه براى خلافت با او بيعت نمایند تا دیگران هم به تبعیت از آنها با او بیعت کنند و خلافت او تثبیت شود و کسی در صدد مخالفت با او برنیاید. ولى او اين نحوه بيعت كه بدون حضور مردم و به معنى سبقت گرفتن بر ديگران بود را نپذيرفت و در جواب آنها گفت :« أَيُّهَا النّاسُ شُقُّوا أَمْواجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجاةِ و عَرّجوا عن طریق المُنافَرة و ضَعُوا تِیجان المُفاخرة…» ای مردم امواج فتنهها را با کشتیهای نجات بشکافید و از آنها خارج شوید و از مسیر تنازع کنار روید و تاجهای تفاخر بر یکدیگر را از سر بردارید…
۲-امتناع از بيعت با ابوبكر و بعد بيعت با او به خاطر حفظ اسلام
در نامه شماره ۶۲ نهج البلاغه كه به اهل مصر نوشته مىفرمايد :«فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتّى رَأَيْتُ راجِعَةَ النّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الاْ ِسْلامِ يَدْعُونَ إِلى مَحْقِ دِينِ مُحَمَّد (ص) فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الاْ ِسْلامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرى فِيهِ ثَلْمآ أَوْ هَدْمآ تکونُ المصیبةُ به علیّ أَعظم مِن فوتِ ولایتکم التّی انّما هی متاع أیّامٍ قلائِل یزََُول منها ما کان،کما یزول السّراب او کما یَتَقَشَّع السّحابُ فَنَهَضْتُ فِى تِلْکَ الاْ َحْداثِ حَتّى زاحَ الْباطِلُ و زَهَقَ، وَ إطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ…» بطورى كه در آن نامه آمده امام (ع) مىفرمايد وقتى حضرت رسول (ص) وفات يافت مردم درباره خلافت اختلاف كردند. و من که تصور نمى كردم مردم خلافت را از اهل بيت و از من کنار بزنند ناگهان متوجه شدم مردم براى بيعت با ابوبكر به سوى او مى شتابند.
ترجمه متن فوق:” ولى من از بيعت با ابو بکر خوددارى ورزیدم تا اينكه ديدم عدهاى از مردم مرتدّ شده و تصميم به نابودى دین محمد(ص) گرفتهاند که ترسیدم اگر اسلام و اهل آن را یاری نکنم شکاف یا انهدامی در آن ببینم که مصیبت آن بر من سنگین تر از فوت ولایت بر شما خواهد بود ولایتی که چیزی نیست مگر متاع چند روز معدودی که هرچه باشد مانند سراب از بین میرود یا مانند ابر قطعه قطعه شده و پراکنده میشود. در آن وقت بود که به خاطر حفظ اسلام و تثبيت آن با او بيعت كردم تا اينكه آن جریان باطل از بين رفت و اسلام تثبيت شد و جا افتاد”
۳ـ همكارى مشورتی با خلفا در مسائل سياسى و فقهى
۱-۳- در خطبه ۱۳۴ نهج البلاغه آمده كه وقتى عمر بن خطاب با او مشورت كرد كه شخصآ در جنگ با ايران شركت نمايد و خود به همراه لشكر برود، با اين رأى مخالفت كرد و به او گفت: اگر تو خودت به سوی این دشمن حرکت کنی و با آنها رو به رو شوی و شکست بخوری مسلمین پناهگاهی نخواهند داشت مگر دور ترین بلادشان و بعد از تو مرجعی نخواهند داشت که به سوی او برگردند. پس مرد جنگ دیدهای را به سوی آنها بفرست و اشخاص تجربه دیده و اهل اخلاص را با او بسیج کن که اگر خدا آنها را پیروز کرد که خوب و اگر نتیجه چیز دیگری شد تو پناهگاهی برای مردم و مرکزی برای تجمع مسلمین باشی.
۲-۳- به طوری که در خطبه ۱۴۶آمده وقتی که عمر بن خطاب با او مشورت کرد که شخصا در جنگ با فارس شرکت نماید به او گفت”…و مکان القیّم بالأمر مکان النظام من الخزر یجمعه و یضمه فإن انقطع النظام تفرق الخرز و ذهب ثم لم یجتمع بحذافیره أبدا…نقش متصدی امور نقش ریسمان گردنبند نسبت به مهرهها است که آنهارا جمع و به هم متصل میکند و اگر ریسمان پاره شود مهرهها پخش و پراکنده میشوند و بعد هیچ وقت همه آنها جمع نمیشوند…پس خود محور باش و آسیاب جنگ را به وسیله عرب بچرخان…
۳-۳در حكمت ۲۷۰ آمده كه خلیفه دوم در فکر این افتاده بود که زيورآلات كعبه را به فروش برساند و با پول آن به تجهيز لشكر بپردازد و در اين امر با امام (ع) مشورت كرد و امام بهاو گفت :«إِنَّ الْقُرْانَ أُنْزِلَ عَلَى النَّبِيِّ (ص) وَ الاْ َمْوالُ أَرْبَعَةٌ …و کان حلی الکعبة فیها یومئذ فترکه الله علی حاله و لم یترکه نسیانا و لم یَخف علیه مکانا فأقِرّه حیث أقرّه الله و رسوله فقال له عمر لولاک لافتضحنا. و ترک الحلی بحاله» وقتی قرآن بر حضرت رسول (ص) نازل شد اموال بر چهار قسمت بود…و در آن وقت زیور آلات کعبه در آن وجود داشت و لی خدا آن را به حال خود گذاشت و آن را از روی فراموشی به حال خود نگذاشت و جای آنها هم بر خدا مخفی نبود پس تو هم آن را همانجا بگذار که خدا و رسول گذاشتند. که با نظر او مخالفت كرد و عمر هم از تصميم خود برگشت و به او گفت: «لَولاکَ لاَ فْتَضَحْنا» « اگر تو نبودى مفتضح میشديم».
۴-۳- جمله «لا أبقاني اللهُ لِمُعْضِلَةٍ لَيسَ لَها أَبو الحَسَن» « خدا مرا با مشكل پيچيدهاى مبتلا نسازد که على براى حل آن در دسترس نباشد» که از عمر نقل شده است
۵-۳- جمله معروف “لولا علی لهلک عمر” که آن هم از عمر نقل شده نیز از همين باب است.
۶-۳ – در خطبه ۱۶۴« إِنَّ النّاسَ وَرائِي …» امام (ع) خطاب به عثمان مىگويد: …و ما ابن أبیقحافة و لا ابنالخطاب بأولی بعمل الحق منک و أنت أقرب إلی رسول الله(ص) وَشیجةِ رَحِمٍ منهما و قد نِلتَ من صِحره ما لمینالا… ابوبكر و عمر در عمل به حق بر تو اولویت نداشتند بلكه تو به خاطر قرابت پدرى نزديكتر با حضرت رسول (ص) و دامادى او براى عمل به حق از آنها سزاوارترى… و بعد به او گفته مبادا تو همان امامى باشى كه كشته شدن او باعث فتنه در بين مسلمين مىشود. و بعد به او گفته با اين همه سابقه و كبر سن دبنالهرو مروان نباش.
۴ـ تقدير از كارهاى مثبت خلفا
۱-۴ – در خطبه ۲۲۸ ميفرمايد:« للهِ بِلادُ فُلانٍ فَلَقد قَوّم الأَوَد و داوي العَمَد و أقام السّنة و خَلَّفَ الفتنة ذَهَب نَقِيَّ الثّوب قليل العيب…» براي خدا باد بلاد فلان چون او کجی را راست نمود و بیماری را مداوی کرد و سنت را بپا داشت و فتنه را پشت سر گذاشت. پاک جامه و کم عیب درگذشت…این خطبه در کتاب “خلافت و امامت در نهج البلاغه” شرح شده و به نظر اكثر قريب به اتفاق شارحين از جمله ابن ميثم و محمدجواد مغنيه درباره عمر و به قول ابن میثم درباره ابوبكر بیان شده است. امام (ع) در این خطبه كارهاى مثبت عمر و به قول دیگر ابوبکر را مورد تقدير قرار داده است.
۲-۴ – در خطبه ۱۶۴ كه در بند ۳ به آن اشاره شد خطاب به عثمان مىفرمايد :«… وَ مَا ابْنُ أَبِي قُحافَةَ وَ لاَ ابْنُ الْخَطّابِ بِأَوْلى بِعَمَلِ الْحَقِّ مِنْکَ …» ابو بکر بن ابیقحافه و عمر بنخطاب در عمل به حق از تو سزاوار تر نبودند…” که با این کلام عثمان را به پيروى از سياست ابوبكر و عمر تشويق مىنمايد و به او مىگويد تو در عمل به حق از آنها سزاوارترى که به طور غير مستقيم روش ابوبكر و عمر را مورد تقدير قرار میدهد.
۵ ـ گذشت از حق خود و بيعت با عثمان براي حفظ مصالح اسلام
در خطبه ۷۴ خطاب به اعضاى شوراى شش نفره که بعد از فوت عمر برای انتخاب خلیفه جلسه گرفته بودند، وقتى که از او خواستند با عثمان بيعت كند گفت:« لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّى أَحَقُّ بِها من غیری و و الله لاسلمنّ ما سَلِمت امور المسلمین و لم یکن فیها إلا علی خاصة إلتماسا لأجر ذالک و فضله و زهدا فیما تنافستموه من زُخرُفه و زِبرجه» شما خوب میدانيد كه من به خلافت سزاوارترم ولى به خدا قسم از آن مى گذرم تا زمانى كه امور مسلمين رو به راه باشد و ظلمى بر غير من وارد نشود. به اميد ثواب و اجر آن و به خاطر بىعلاقه بودن به دنيائى كه شما به خاطر آن به رقابت با من پرداختهايد.
و در نامه ۶۲ كه به اهل مصر نوشته و در بند ۲ به آن اشاره شد نيز نظير اين مطلب آمده است البته در آنجا درباره بيعت با ابوبكر صحبت كرده است.
۶ ـ سعى در اصلاح بين عثمان و مخالفان او
به طورى كه در خطبه ۱۶۴« إِنَّ النّاسَ وَرائِي، وَ قَدِ اسْتَسْفَرُونِي بَيْنَکَ وَ بَيْنَهُمْ …» آمده و در بند ۳ و ۴ هم به آن اشاره شد ، امام (ع) بين شورشيان بر عليه عثمان و او وساطت نمود و به او تذكراتى داد كه بين آنها اصلاح شود. به نقل تاريخ، عثمان هم تذكرات او را پذيرفت و راضی به اصلاح شد ولى مروان بن حكم داماد او آن مصالحه را به هم زد تا اينكه فتنه به اوج خود رسيد و عثمان كشته شد.
و در خطبه ۲۴۰« يَا ابْنَ عَبّاسٍ ما يُرِيدُ عُثْمانُ …» خطاب به عبد الله بن عباس مىگويد :«وَ اللهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ حَتّى خَشِيتُ أَنْ أَكُونَ آثِمآ» به خدا قسم آن قدر از عثمان دفاع كردم كه مى ترسم در اين امر زيادهروى كرده و گناهكار شده باشم.
و در نامه ۲۸ خطاب به معاويه درباره عثمان مىگويد :« وَ ما كُنْتُ لاِ َعْتَذِرَ مِنْ أَنِّي كُنْتُ أَنْقِمُ عَلَيْهِ أَحْداثآ، فَإِنْ كانَ الذَّنْبُ إِلَيْهِ إِرْشادِي وَ هِدايَتِي لَهُ، فَرُبَّ مَلُومٍ لا ذَنْبَ لَهُ. «وَ قَدْ يَسْتَفِيدُ الظِّنَّةَ الْمُتَنَصِّحُ» وَ ما أَرَدْتُ إِلاَّ الاْصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ …» « البته از اين امر عذرخواهى نمىكنم كه از کارهای بدعت آمیز او انتقاد مىكردم. مگر اينكه بخواهى اینکه من او را ارشاد و هدايت میکردم گناه به حساب آورى و مورد ملامت قرار دهى. ولی چه بسيار است ملامت شدهاى كه هيچ گناهى ندارد. (و به قول شاعر) «چه بسا نصيحت كنندهای كه به خاطر نصيحت کردنش مورد بدگمانى و تهمت قرار مى گيرد» ولى من منظورى نداشتم جز اصلاح، تا آنجا که توانستم.