۱ ـ استناد به انتخاب و بيعت مردم براى دفاع از مشروعيت خلافت خود
با اينكه به عقيده شيعه خلافت و امامت مقامى است انتصابى كه شخص آن توسط حضرت رسول (ص) بايد به اين مقام منصوب شود و على (ع) هم توسط آن حضرت به اين مقام منصوب شده، ولى از مسلمات و واضحات تاريخ است كه انتخاب و بيعت مردم با او براى خلافت بعد از قتل عثمان به استناد انتصاب و نصّ خاصي از حضرت رسول(ص) انجام نشده و امام (ع) هم به استناد بيعت مردم خلافت را به دست گرفته و در جواب كسانى كه به مشروعيت خلافت او اعتراض داشتند، مانند طلحه و زبير و عايشه و معاويه و هواداران آنها، به بيعت مردم استناد میكند نه انتصاب و نصّ خاصى از حضرت رسول(ص). اين مطلب در چند جاى نهج البلاغه به صراحت بيان شده، از جمله در خطبه شقشقيه كه در توصیف نحوه هجوم مردم برای بیعت با خود بعد از قتل عثمان میفرمايد :« فما راعَنِي إِلّا وَ النّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُعِ اِلَيَّ يَنْثالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جانِبٍ، حَتّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنانِ، وَ شُقَّ عِطافِي، مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ …»؛ « ناگهان متوجه شدم كه مردم مانند يال كفتار به صورت انبوه از هر طرف به دور من ريختند، به حدى كه حسن و حسين زير پاها رفتند و عباى من پاره شد و مانند گله گوسفند دور من جمع شدند».
و در خطبه ۸ در رد ادعای زبیر که گفته بود من از روی اکراه با علی بیعت کردهام میفرمايد :«يَزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بايَعَ بِيَدِهِ وَ لَمْ يُبايِعْ بِقَلْبِهِ. فَقَدْ أَقَرَّ بِالْبَيْعَةِ، وَ ادَّعَى الْوَلِيجَةَ، فَلْيَأْتِ عَلَيْها بِأَمْرٍ يُعْرَفُ، وَ إِلّا فَلْيَدْخُلْ فِيما خَرَجَ مِنْهُ»؛ « زبير ادعا میكند كه با فقط دست خود بيعت كرده و با قلب خود بيعت نكرده ولی او با اين كلام خود به بيعت اقرار كرده و برای رد آن ادعاى نيت ديگرى در قلب خود كرده است. بنا بر این بايد براى ادعاى خود مدرک بياورد و گرنه بايد به بيعتى كه از آن خارج شده برگردد ».و در جمله آخر خطبه ۳۴ خطاب به مردم میفرمايد :« و أَمّا حَقِّي عَلَيْكُمْ فَالْوَفاءُ بِالْبَيْعَةِ …»؛ « حق من بر شما اين است كه به بيعت خود وفا كنيد».و در خطبه ۹۲ خطاب به مردم که بعد از قتل عثمان آمدند با او بیعت کنند میفرمايد :« دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي … وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ، وَ لَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ. وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيرآ خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيرا»؛ «مرا رها كنيد و به سراغ شخص ديگرى برويد… و اگر مرا به حال خود بگذاريد، من هم يكى از شما خواهم بود و شايد در برابر كسى كه انتخاب نمائيد از شما هم شنواتر باشم. و من اگر یاور و پشتیبان شما باشم، براي شما بهتر است از اينكه امير شما باشم».
و در خطبه ۱۳۶ میفرمايد :« لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ إِيّايَ فَلْتَةً »؛ «بيعت شما با من يک امر ناگهانى و بدون بررسى و دقت نبود».
و در خطبه ۱۳۷ خطاب به معترضين میفرمايد :«فَأَقْبَلْتُمْ إِلَيَّ إِقْبالَ الْعُوذِ الْمَطافِيلِ عَلى أَوْلادِها. تَقُولُونَ: الْبَيْعَةَ الْبَيْعَةَ قَبَضْتُ كَفِّي فَبَسَطْتُمُوها، وَ نازَعْتُكُمْ يَدِي فَجَذَبْتُمُوها …»؛ «خود شما مانند شتران تازه زائيدهاى كه به سوى بچه هاى خود ميدوند به سوى من آمديد و میگفتيد، بيعت، بيعت، كه من كف دست خود را بستم و شما آن را باز كرديد و من دست خود را پس كشيدم و شما آن را به سوى خود كشيديد».و در خطبه ۲۰۵ خطاب به طلحه و زبير میفرمايد :« وَ اللهِ ما كانَتْ لِي فِي الْخِلافَةِ رَغْبَةٌ، وَ لا فِي الْوِلايَةِ إِرْبَةٌ. وَ لكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِي إِلَيْها، وَ حَمَلْتُمُونِي عَلَيْها»؛ « به خدا قسم من به خلافت علاقهاى نداشتم و به ولايت بر شما نيازى نداشتم، بلكه خود شما مرا به آن دعوت نموديد و مرا به آن واداشتيد».و در خطبه ۲۲۹ میفرمايد :« وَ بَسَطْتُمْ يَدِي فَكَفَفْتُها، وَ مَدَدْتُمُوها فَقَبَضْتُها. ثُمَّ تَداكَكْتُمْ عَلَيَّ تَداکَّ الاْ ِبِلِ الْهِيمِ عَلى حِياضِها يَوْمَ وِِِردِها، حَتَّى انْقَطَعَتِ النَّعْلُ، وَ سَقَطَ الرِّداءُ،و وَُطِئَ الضَّعِيفُ، وَ بلَغَ مِنْ سُرُورِ النّاسِ بِبَيْعَتِهِمْ إِيّاىَ أَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغِيرُ، وَ هَدَجَ إِلَيْهَا الْكَبِيرُ وَ تَحامَلَ نَحْوَهَا الْعَلِيلُ، وَ حَسَرَتْ إِلَيْهَا الْكَعابُ »؛ «شما دست مرا براى بيعت باز كرديد و من آن را بستم، شما آن را كشيديد و من آن را پس كشيدم و بعد به دور من ازدحام نموديد، همانطور كه شتران تشنه روز نوبت آب به دور حوض هاى آب ازدحام میكنند، به حدى كه بند كفش من پاره شد و عباى من افتاد و ضعيف زير پا رفت و شادى مردم به خاطر بيعت با من به آن حد رسيد كه نونهالان به واسطه آن شادمان شدند و پيران تلو تلو كنان به آن شتافتند و بيماران به زحمت خود را به آن رساندند و دختران، شتاب كنان نقاب از چهره كشيدند».و در نامه شماره يک میفرمايد :«… وَ بايَعَنِي النّاسُ غَيْرَ مُسْتَكْرَهِينَ وَ لا مُجْبَرِينَ، بَلْ طائِعِينَ مُخَيَّرِينَ»؛ «مردم بدون اكراه و اجبار بلكه با رغبت و اختيار با من بيعت كردند».و از همه جا صريح تر و كامل تر در نامه شماره ۶ میفرمايد :« ِإنّهُ بايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بايَعُوا أَبا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمانَ عَلى ما بايَعُوهُمْ عَلَيْهِ، فَلَمْ يَكُنْ لِلشّاهِدِ أَنْ يَخْتارَ، وَ لا لِلْغائِبِ أَنْ يَرُدَّ. وَ إِنَّمَا الشُّورى لِلْمُهاجِرِينَ وَ الاْ َنْصارِ، فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمامآ كانَ ذلِکَ لِلهِ رِضىً »؛ «كسانى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند، با همان شرائط با من بيعت كردهاند و شوراى تعيين خليفه در اختيار مهاجرين و انصار است، پس اگر آنها به امامت كسى متفق شده و او را امام ناميدند، انتخاب آنها مورد رضاى خدا خواهد بود».
و در نامه شماره ۷ در جواب معاويه میفرمايد :« لاِ َنَّها بَيْعَةٌ واحِدَةٌ لا يُثَنّى فِيهَا النَّظَرُ، وَ لا يُسْتَأْنَفُ فِيهَا الْخِيارُ …»؛ «بيعت يک بار انجام میشود و در آن تجديد نظر نمیشود و انتخاب از سر گرفته نمیشود»
۲ـ هدف او (ع) از حكومت
هدف امام (ع) از حكومت، هم قبل از خلافت و هم در زمان خلافت براى همگان روشن بود و در طول تاريخ روشن خواهد ماند. كل نهج البلاغه بيانگر اين مطلب است و از همه جا صريحتر در سه جاى نهج البلاغه بيان شده: يكى خطبه ۳ (شقشقيه) كه میفرمايد :«أَما وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ، وَ قِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ، وَ ما أَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَماءِ أَنْ لا يُقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ، لاَ َلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها، و لَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَأْسِ اَوَّلِها، وَ لأَلْفَيْتُمْ دُنْياكُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ»؛ « قسم به خدائى كه دانه گياهان را براى روئيدن شكافت و جان جانداران را آفريد، اگر اين ياران اطراف مرا نگرفته بودند و به واسطه حضور آنها حجت بر من تمام نشده بود، و اگر اين نبود كه خدا از دانشمندان پيمان گرفته كه در برابر پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم ساكت ننشينند، افسار خلافت را به دوشش ميانداختم و به حال خود رها میكردم و با همان كاسهاى كه به اولش آب دادم، به آخرش هم آب میدادم (يعنى همان طور كه در زمان ابوبكر از آن صرف نظر كردم حالا هم از آن صرف نظر میكردم) و ميديديد كه اين دنياى شما در نظر من از عطسه بزى هم بيارزشتر است».
و دوم در خطبه ۳۳ آمده كه خطاب به عبد الله بن عباس میگويد :«وَ اللهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلّا أَنْ أُقِيمَ حَقّآ أَوْ أَدْفَعَ باطِلاً»؛ « به خدا قسم همين كفش وصله شده در نظر من بهتر است از حكومت بر شما، مگر در صورتى كه به وسيله آن بتوانم حق ضايع شدهاى را احيا كنم يا باطل احيا شدهاى را نابود نمايم».
و سوم در نامه ۶۲ كه به اهل مصر نوشته میفرمايد :« وَ لكِنَّنِي آسى أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هذِهِ الاْ ُمَّةِ سُفَهاؤُها وَ فُجّارُها، فَيَتَّخِذُوا مالَ اللهِ دُوَلاً، وَ عِبادَهُ خَوَلاً، وَ الصّالِحِينَ حَرْبآ،وَ الْفاسِقِينَ حِزْبآ… فَلَولا ذلِکَ، ما أَكثَرتُ تَأليبَكُم وَ تَأنيبَكُمْ وَ جَمْعَكُمْ وَ تَحريضَكُمْ وَ لَتَرَكتُكُم، إِذْ أَبَيْتُم وَ ونَيْتُم» « بلكه من نگران اين هستم كه جاهلان و فاسقان اين امت متصدى امور آن شوند كه مال خدا را غنيمت به حساب آورند و بندگان او را به بردگى بگيرند و صالحان را دشمن خود و فاسقان را حزب خود قرار دهند. و اگر ملاحظه اين امور نبود، این همه به تحريک و توبيخ و جمعآورى شما نمیپرداختم و شما را به حال خود رها میساختم ».
قبل و بعد از اين جملات هم به مطالب مهمی اشاره شده و دقت در آنها بسیار آموزنده و مفید است.
بايد توجه داشت كه بسیاری از رياكاران و سياستبازان زمان ما هم گاهى اين تعبيرات را بر زبان جارى میكنند، ولى درباره حضرت امام (ع) هيچ كسى حتى دشمنان او چنين احتمالى ندادهاند كه با زبان و ادبيات سیاستبازی و تبليغاتى به چنين تعبيراتى پرداخته باشد.
۳ ـ مصادره قطايع عثمان در اولين قدم براى اجراى عدالت
به طوري كه در خطبه ۱۵ و شرح آن آمده امام (ع) در روز دوم خلافت خود ضمن خطبهاى اعلام كرد كه همه املاكى كه عثمان به عنوان قطيعه يعنى تيول در اختيار بنياميه يا ديگران قرار داده و همينطور هر مالى از بيت المال كه به آنها بخشيده به بيت المال بر میگردانم حتى در صورتى كه مهريه زنان يا بهاى خريد كنيزان قرار گرفته باشد.
مضافآ بر اين به طوري كه در تاريخ آمده تعدادى از شتران برگزيده از بيت المال كه در اختیار عثمان بود و همينطور مقدارى از سلاح كه عليه شورشیان بر عثمان به كار گرفته شده بود را به بيت المال برگرداند. و اين امر باعث خشم شديد بنیاميه شد و درباره این جریان اشعارى بين بعضى از آنها و بعضى از بنى هاشم در ملامت و گله از یکدیگر رد و بدل شد. به نقل تاریخ عمرو عاص هم اين جريان را به معاويه گزارش داد و او را عليه امام (ع) تحريک كرد.
۴ ـ رفع تبعيض و ايجاد برابرى در توزیع بيت المال
در سالهاى اول اسلام هر وقت سپاهيان غنيمتى به دست ميآوردند حضرت رسول (ص) آن را بين سپاهيان به طور مساوى تقسيم میكرد و بين اشخاص و خانوادهها و طائفهها و نژادها هيچ تفاوت و تبعیضی وجود نداشت. مگر در جنگ حنين كه به صورت استثنائی حضرت رسول(ص) مقدارى از غنائم آن جنگ را به بعضى از سران قريش كه بعد از فتح مكه اسلام آورده بودند جهت تأليف قلوب آنها به آنها بخشيد كه بر حسب تعبير قرآن به سهم “مؤلفة قلوبهم” معروف شد. و چون اين روش یعنی عدم تبعیض در توزیع اموال غنیمتی مطابق روح اسلام و قرآن و گفتار و رفتار حضرت رسول(ص) و مطابق نص صريح آيه ۱۳ سوره حجرات بود كه میفرمايد :(يَا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُم مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنثَى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ خَبِير)؛ « اى مردم ما شما را از يک مرد و يک زن آفريديم و شما را به ملتها و قبيلهها تقسيم كرديم كه بتوانيد همديگر را بشناسيد نه اينكه بعضى بر بعضى برترى داشته باشيد چون گرامیترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است و خدا دانا و آگاه است»؛ اين امر از اصول و مبانى اسلام به حساب آمد. و هر چند لفظ صريحى در قرآن كه غير از اين روش يعنى تفاوت و عدم برابرى در حقوق را نهى كند وارد نشده بود اين امر از مسلمات به حساب آمد و مفروغ عنه تلقى شد.
در زمان حضرت رسول(ص) و خلافت ابوبكر و مدتى از خلافت عمر بيت المال به همين روش توزيع میشد ولى وقتى در زمان عمر ايران و مصر و قسمتى از روم به دست مسلمانان فتح شد و غنائم فوق العادهاى به دست آمد و مردمى از مليتها و نژادهاى مختلف وارد جامعه اسلامى شدند و مقدارى از آداب و رسوم خود را وارد جامعه اسلامى كردند، و از طرف ديگر بحث فضائل سابقين در اسلام به ميان آمد، و عدّهاى به عنوان مهاجرين، به عنوان انصار، به عنوان بدرى، و به عنوان أُحُدى معروف شدند، و صحبت از برترى قريش بر ساير عرب به دليل اينكه حضرت رسول (ص) از آنها بود، و برترى بنى عبد مناف و بنى هاشم و زوجات حضرت رسول (ص) به دليل قرابت نزديكتر با آن حضرت، و برتری انصار به دلیل پناه دادن و یاری کردن از آن حضرت؛ به ميان آمد، و ثروت بيت المال هم از حد كفاف افراد جامعه خیلی بیشتر شده بود؛ اين صحبت به ميان آمد كه وقتى افراد و قبائل و نژادها به دليل قرابت يا عدم قرابت با حضرت رسول (ص) و به دليل سابقه در اسلام يا عدم سابقه، در مراتب مختلف میباشند و شئونات هر خانواده و هر شخص و هر نژاد نسبت به ديگرى متفاوت است، چرا در تقسيم بيت المال بين آنها تفاوت نباشد و بعضى كه در شئونات داراى امتياز بیشتری هستند، چرا در اموال داراى امتياز نباشند؟ به عبارت ديگر این نظریه مطرح شد که وقتى جامعه طبقات مختلف دارد و بعضى از طبقه ممتازند و بعضى ديگر از اشراف و بعضى از طبقه متوسط و بعضى از طبقه سطح پائين جامعه، پس عدالت هم اين است كه حقوق آنها از بيت المال هم بر حسب طبقه آنها تعيين شود.
اين بود كه عمر دستور داد حقوق مردم از بيت المال بر حسب تفاوت در اين امتيازات بطور متفاوت تعيين شود. این دستور در تاريخ به عنوان “تفاضل در عطاء” معروف شد که در نظر شیعیان يكى از انتقادات به عمر محسوب شد.
در اين طبقهبندى قرشى بر غير قرشى و در بين قريش مهاجرين بر غير مهاجرين و در بين مهاجرين اهل بيت و زوجات حضرت رسول بر دیگران تقدّم يافتند. بعد از قريش انصار بر ساير عرب و عرب بر ساير غير عرب و كسى كه سابقه بردگى نداشت بر كسى كه سابقه بردگى داشت تقدم يافت.
در اثر اين جريان كه تدریجا و احتمالا ناخواسته به اختلاف طبقاتى و نژادى در جامعه اسلامی انجاميد، تا اینکه در زمان عثمان كه بنياميه و هواداران آنها بر دستگاه خلافت مسلط شدند به اوج خود رسيد و به اضافه قطايع عثمان كه در بند ۳ توضيح داده شد، به اضافه بذل و بخششهاى او به اشخاصِ مورد نظر خود، جامعه اسلامى به يک جامعه طبقاتى و فاسد مبدل شد و عده ای را به انتقاد و اعتراض واداشت که در نهایت به شورش و محاصره خانه عثمان و تقاضای استعفای او انجاميد که در اثر امتناع او و اصرار شورشیان او به قتل رسید و باب فتنه به روی جامعه اسلامی باز شد.
امام (ع) كه وارث چنين جامعه پر از فتنه و فساد و تبعیض شده بود اولين و واجبترين برنامه خود را مبارزه با اين فساد و ريشهكن نمودن اساس آن قرار داد و همانطور كه قطايع عثمان را به بيت المال برگرداند بطور قاطعانه و بدون توجه به توقعات و انتظارات اشراف، امتيازات آنها را حذف كرد و همه مردم اعم از قرشى و انصار و عرب و غير عرب را يک طبقه به حساب آورد و در يک رديف قرار داد و حقوق همه آنها از بيت المال را بطور يكسان و يک اندازه پرداخت كرد. اين امر باعث خشم شديد تعداد بسيارى از طبقه اشراف به خصوص بنياميه و بسيارى افراد قبيله قريش گرديد كه صرفنظر از جنبه مالى احساس كردند امام (ع) هويت و عظمت آنها را پايمال و نابود كرده است. اين بود كه با تمام توان در صدد مخالفت و سرنگونی حكومت او برآمدند و قصاص از قاتلان عثمان را براى عوامفريبى و سرپوش گذاشتن روى مقاصد شخصى خود بهانه قرار دادند.
همانطور كه در خطبه ۲۰۵ آمده، طلحه و زبير در همان روزهاى اول و پيش از خروج به سوى مكه در يک گفتگوى حضورى نسبت به اين اقدام او اعتراض كردند و گفتند: چرا بدون مشورت ما اقدام به اين كار كردهاى كه امام (ع) در جواب آنها گفت: اين كار از روى هواى نفس و سليقه شخصى خودم نبود، بلكه سنت و سيره حضرت رسول(ص) بوده كه هم من و هم شما آن را مفروغ عنه يافته و قابل مناقشه نميدانيم و جائى براى اجتهاد رأى و مشورت در آن وجود ندارد.
به دليل حذف اين امتياز و برقرارى تساوى در حقوق عدّهاى از سران و طبقه اشراف از امام (ع) جدا شده و به سوى معاويه رفتند و اين مطلب به امام (ع) گزارش شد و لذا در نامه شماره ۷۰ به عامل خود بر مدينه سهل بن حنيف میفرمايد :«… أَمّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رِجالاً مِمَّنْ قِبَلَکَ يَتَسَلَّلُونَ إِلى مُعاوِيَةَ فَلا تَأْسَفْ عَلى ما يَفُوتُکَ مِنْ عَدَدِهِمْ … وَ عَلِمُوا أَنَّ النّاسَ عِنْدَنا فِي الْحَقِّ أُسْوَةٌ فَهَرَبُوا إِلَى الأثَرَةِ..»؛ «.. به من گزارش شده كه بعضى از كسانى كه در مدينه هستند مخفيانه به سوى معاويه میگريزند، ولى تو نگران اين نباش كه اينها از جمع تو كاسته میشوند.. اينها چون ديدهاند كه نزد ما حقوقى بيش از ديگران ندارند از عدالت گريخته و به جائى كه به آنها امتياز داده میشود رفتهاند».
و بر حسب خطبه ۱۲۶ در جواب پيشنهاد جمعى از دوستان خود كه به او پيشنهاد كرده بودند برنامه حذف امتيازات اشراف و تساوى در حقوق را متوقف نمايد و به سران و اشراف حقوق بيشترى بپردازد كه از او جدا نشده و به معاويه ملحق نشوند و با اين كار زمينه اعتراض علیه خود را فراهم نسازد، فرمود :« أَتَأْمُرُونِي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ؟! وَ اللهِ لا أَطُورُ بِهِ ما سَمَرَ سَمِيرٌ، وَ ما أَمَّ نَجْمٌ فِي السَّماءِ نَجْمآ »؛ آيا از من میخواهيد كه پيروزى خود را از طريق ظلم بر كسانى كه بر آنها حاكم شدهام بدست آورم؟! به خدا قسم هرگز به آن نزديک نخواهم شد. اگر مال، مال خودم بود، هم بين مردم به طور مساوى تقسيم میكردم تا چه رسد به اينكه مال، مال خدا است.
و در نامه ۴۳ به مصقلة بن هبيرة میفرمايد :«.» أَلا وَ إِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَکَ وَ قِبَلَنا مِنَ الْمُسْلِمِينَ فِي قِسْمَةِ هذَا الْفَيْءِ سَواءٌ ..؛ و بدان كه حقوق كسانى كه نزد تو هستند و حقوق كسانى كه نزد ما هستند در بهرهبردارى از بيت المال مساوى است.
و در نامه شماره ۵۰ كه به مرزداران نوشته میفرمايد :« أَلا وَ إِنَّ لَكُمْ عِنْدِي أَنْ لا أَحْتَجِزَ دُونَكُمْ سِرّآ إِلّا فِي حَرْبٍ، وَ لا أَطْوِيَ دُونَكُمْ أَمْرآ إِلّا فِي حُكْمٍ، وَ لا أُؤَخِّرَ لَكُمْ حَقّآ عَنْ مَحَلِّهِ، وَ لا أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ، وَ أَنْ تَكُونُوا عِنْدِي فِي الْحَقِّ سَواءً. فَإِذا فَعَلْتُ ذلِکَ وَجَبَتْ للهِ ِ عَلَيْكُمُ النِّعْمَةُ، وَ لِي عَلَيْكُمُ الطّاعَةُ »؛ در ضمن بيان حقوق آنها بر عهده خود میفرمايد: حق شما بر منايناست كه حقوق شمارا مساوى با حقوق ديگران قرار دهم.
۵ ـ حذف بذل و بخششهاى خليفه از بيت المال
حضرت رسول (ص) مقدارى از غنائم جنگ حنين را به تعدادى از افراد كه بعد از فتح مكه از روى اكراه و ناچارى اسلام را پذيرفته و ايمان آنها ثابت و استوار نشده بود، ولى در جنگ حنين به سپاه او پيوسته بودند به عنوان “مؤلّفة قلوبهم” بخشيد و همينطور گاهى به بعض افراد يا دستههائی که به دیدنش می آمدند هدايائى میبخشيد ولى بعد كه اسلام تثبيت شد و سلطه و نفوذش در همه شبه جزيره عربستان گسترش يافت، ظاهرا موضوع و عنوان “مؤلفة قلوبهم” از بين رفت و منتفى شد و ضرورتی نداشت که افراد به وسيله مال جذب شوند و از شرارت و خطرات آنها جلوگيرى شود.
ولى عثمان مقدارى از اموال بيت المال را به بستگان خود از بنياميه و گاهى غير آنها میبخشيد و علاوه بر قطايع و تفاوت در حقوق، اين بخششها هم به طبقه اشراف و خواص تعلق داشت و باعث اختلاف طبقاتى بيشترى میشد. طبقه اشراف به همه اين امتيازات عادت كرده و خو گرفته بودند و هويت و كيان و شخصيتآنها برهميناساس شكل گرفته بود و همين امر عامل عمده تكبر و خود بزرگبينى و خودپسندي آنها شده بود.
ولى امام(ع) با همه اين امتيازات مخالف بود و به طور قاطعانه و بدون استثنا و بدون توجه به توقعات، جلو همه اينها را گرفت و به هيچ كس در هيچ شرائطى اضافه بر حقوق و مستمرى كه براى همه طبقات و همه مردم يک سان بود چيزى نمیبخشيد.
در خطبه ۲۲۴ جريان خواهش برادر خود عقيل و رد قاطعانه او را مطرح میكند :«… وَ اللهِ لَقَدْ رَأَيْتُ عَقِيلاً وَ قَدْ أَمْلَقَ حَتَّى اسْتَماحَنِي مِنْ بُرِّكُمْ صاعآ … وَ كَرَّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدِّدآ … فَأَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً، ثُمَّ أَدْنَيْتُها مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بِها …»؛ « به خدا قسم عقيل را آن قدر مستمند يافتم كه يک پيمانه گندم را از من خواست… و تقاضاى خود را چند بار تكرار كرد… ولى من آهنى داغ كرده و به او نزديك نمودم كه از آن عبرت بگيرد …».
و در خطبه ۲۳۲ خطاب به عبد الله بن زمعة كه يكى از قريش و بر حسب عنوان خطبه از شيعيان او بود و مالى از او خواسته بود میفرمايد :«إِنَّ هذَا الْمالَ لَيْسَ لِي وَ لالَکَ، وَ إِنَّما هُوَ فَيْءٌ لِلْمُسْلِمِينَ وَ جَلْبُ أَسْيافِهِمْ. فَإِنْ شَرِكْتَهُمْ فِي حَرْبِهِمْ كانَ لَکَ مِثْلُ حَظِّهِمْ وَ إِلّا فَجَناةُ أَيْدِيهِمْ لا تَكُونُ لِغَيْرِ أَفْواهِهِمْ»؛ « اين اموال نه ملک من است و نه ملک تو بلكه متعلق به مسلمين و دستاورد شمشيرهاى آنها است اگر در جهاد با آنها شريك بودهاى تو هم سهمى به اندازه آنها دارى و گرنه دستاورد آنها به دهان غير آنها نخواهد رسيد».
۶ ـ استكبارستيزى
امام (ع) نه تنها قطايع عثمان را از چنگ عدّهاى از بنی امیه و دیگران بيرون آورد و حقوق آنها را با حقوق سايرين مساوى قرار داد و آنها را، همرديف پائينترين سطح اقشار جامعه قرار داد و بخشش به آنها از بيت المال را لغو كرد؛ بلكه بطور كلى بُعْدِ خودبزرگ بینی و شخصيت آنها را به ديده حقارت مینگريست و سركوب میكرد بطورى كه در بين مردم احساس سرافكندگى میكردند. علت عمده جدائى بعضى از اشخاص از او و ملحق شدن به معاويه و همين طور علت عمده مخالفت طلحه و زبير نيز همين بود كه به تعبير متعارف به دماغشان برخورد و گرنه مسئله مالى تنها آن اندازه براى آنها اهميت نداشت كه براى تحصيل آن خود را به خطر اندازند. چون وضع مالی آنها در آن زمان بسیار خوب و عالی بود.
در نامه ۲۷ خطاب به محمد بن ابیبكر میفرمايد :« وَ آسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ، حَتّى لا يَطْمَعَ الْعُظَماءُ فِي حَيْفِکَ لَهُمْ» و شبيه اين جمله در نامه ۴۶ خطاب به بعضى از عمال میفرمايد :«وَ آسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ وَ الإشارَةِ وَ التَّحِيَّةِ، حَتّى لايَطْمَعَ الْعُظَماءُ فِي حَيْفِکَ» و در نگاه، حتى نگاه به گوشه چشم، و در اشاره و سلام بين مردم به طور مساوى برخورد کن تا بزرگان خود را به تو نزديکتر ندانسته و به اجحاف بر ديگران طمع نورزند. و در عهدنامه مالک اشتر میفرمايد :« وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِيَّةِ أَثْقَلَ عَلَى الْوالِي مَؤُونَةً فِي الرَّخاءِ وَ أَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِي الْبَلاءِ، وَ أَكْرَهَ لِلاْ ِنْصافِ، و أَسْأَلَ بِالاْ ِلْحافِ، و َأقَلَّ شُكْرآ عِنْدَ الاْعْطاءِ، وَ أَبْطَأَ عُذْرآ عِنْدَ الْمَنْعِ، وَ أَضْعَفَ صَبْرآ عِنْدَ مُلِمّاتِ الدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ الْخاصَّةِ »؛ « خواص، اشراف، مستكبران از لحاظ خواستهها، پرهزينهترين، و وقت گرفتارى كم ياریترين، و در برابر عدالت كمتحملترين، و وقت تقاضا پرچانهترين، و وقت بخشش كمشكرترين، و وقت نبخشيدن عذرناپذيرترين، و وقت بحران بیتحملترين اقشار جامعه میباشند ». و باز در همين عهدنامه میفرمايد :ثُمَّ إِنَّ لِلْوالِي خاصَّةً وَ بِطانَةً فِيهِمُ اسْتِئْثارٌ وَ تَطاوُلٌ، وَ قِلَّةُ إِنْصافٍ فِي مُعامَلَةٍ، فَاحْسِمْ مادَّةَ أُولئِکَ بِقَطْعِ أَسْبابِ تِلْکَ الاْ َحْوالِ»؛ « و توجه داشته باش كه حاكم خواص و نزديكانى دارد كه صفاتى مانند خودكامگى و برتریجوئى و كمانصافى در آنها وجود دارد و تو با قطع زمينه اين حالات ريشه آنها را قطع كن».
و با صراحت و قاطعيت بيشتر در خطبه قاصعه میفرمايد :«أَلا فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ طاعَةِ ساداتِكُمْ وَ كُبَرائِكُمُ الَّذِينَ تَكَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ، وَ تَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ، وَ أَلْقَوُا الْهَجِينَةَ عَلى رَبِّهِمْ، وَ جاحَدُوا اللهَ ما صَنَعَ بِهِمْ، مُكابَرَةً لِقَضائِهِ، وَ مُغالَبَةً لآلائِهِ! فَإِنَّهُمْ قَواعِدُ اساسِ الْعَصَبِيَّةِ، وَ دَعائِمُ أَرْكانِ الْفِتْنَةِ، وَ سُيُوفُ اعْتِزاءِ الْجاهِلِيَّةِ»؛ « پس بايد بپرهيزيد و باز هم بپرهيزيد از اطاعت سادات و بزرگان خود آنهائى كه به گمان برتری خود، تكبر ورزيده و خود را بالاتر از ديگران پنداشته و با عيبجوئى از ديگران نقص را به خدا نسبت داده و نعمتهاى خدا به خود را انكار نموده كه در برابر حكم او عناد ورزند و نعمتهاى او را به خود اختصاص دهند چون اين مستكبران پايه هاى اساس عصبيت و ستونهاى اركان فتنه و شمشيرهاى اتكاء به جاهليتاند»
۷ ـ ساده زيستى
امام (ع) در خطبه ۲۰۹ خطاب به عاصم ابن زياد وقتى كه او را از رياضت خشن منع كرد و او در جواب گفت: « هذا أَنْتَ فِى خُشُونَةِ مَلْبَسِکَ وَ جُشُوبَةِ مَأْكَلِکَ »؛ پس چرا خودت با اين لباس خشن و خوراک خشک زندگى میكنى؟! فرمود :«وَيْحَکَ! إِنِّي لَسْتُ كَأَنْتَ، إِنَّ اللهَ تَعالى فَرَضَ عَلى أَئِمَّةِ الْحَقِّ أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النّاسِ كَيْلا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ»؛ واى به حال تو من مثل تو نيستم چون خداى تعالى بر امامان عدالتپيشه واجب كرده كه سطح زندگى خود را در سطح زندگى مردمان ضعيف قرار دهند كه فقر مستمندان آنها را به فساد تحريک نكند.
و در خطبه ۱۶۰ بعد از آنكه اشاره به زهد حضرت رسول(ص) و حضرت موسى و حضرت داوود و حضرت عيسى(ع) میكند درباره حضرت رسول(ص) میفرمايد :« وَ لَقَدْ كانَ (ص) يَأْكُلُ عَلَى الأرْضِ، وَ يجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ، وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ، وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ، وَ يَرْكَبُ الْحِمارَ الْعارِيَ، وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ. وَ يَكُونُ السِّتْرُ عَلى بابِ بَيْتِهِ فَتَكُونُ فِيهِ التَّصاوِيرُ، فَيَقُولُ يا فُلانَةُ ـ لاِ ِحْدى أَزْواجِهِ ـ غَيِّبِيهِ عَنِّي، فِإِنِّي إِذا نَظَرْتُ إِلَيْهِ ذَكَرْتُ الدُّنْيا و زَخارِفَها»؛ زندگى حضرت رسول(ص) اين چنين بود كه در
وقت غذا خوردن به زمين مینشست و مانند برده مینشست و كفش خود را با دست خود وصله ميزد و بر پشت خر برهنه سوار میشد و گاهى شخص ديگرى را هم پشت سر خود سوار میكرد و گاهى كه پردهی نقش و نگاردارى به در خانهاش آويخته می شد میگفت اى فلان اين پرده را از من پنهان بدار چون وقتى به آن نگاه میكنم به ياد دنيا و زينتهاى آن ميافتم.و در ادامه درباره زندگى خود میفرمايد :«وَ اللهِ لَقَدْ رَقَعْتُ مِدْرَعَتِي هذِهِ حَتَّى اسْتَحْيَيْتُ مِنْ راقِعِها. وَ لَقَدْ قالَ لِي قائِلٌ: أَلا تَنْبِذُها عَنْکَ؟ فَقُلْتُ: اغْرُبْ عَنِّي «فَعِنْدَ الصَّباحِ يَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرى»؛ به خدا قسم اين جبّهام را آن اندازه وصله زدم كه از وصلهزن شرمنده شدم و شخصى به من گفت چرا اين را به دور نمياندازى؟! كه در جواب او گفتم: برو كنار مرا به حال خود واگذار «وقتى صبح دميد مردم شبروى را میستايند».
و در نامه ۴۵ خطاب به عثمان بن حنيف بيانات مفصلى درباره زندگى خود میفرمايد، از جمله «… أَلا وَ إِنَّ إِمامَكُمْ قَدِ اكْتَفى مِنْ دُنياهُ بِطِمْرَيْهِ، وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ … فَوَ اللهِ ما كَنَزْتُ مِنْ دُنْياكُمْ تِبْرآ، وَ لاَ ادَّخَرْتُ مِنْ غَنائِمِها وَفْرآ، وَ لا أَعْدَدْتُ لِبالِي ثَوْبِي طِمْرآ »؛ « امام شما از اين دنيا به دو تكه لباس يكى بجاى شلوار و ديگرى بجاى پيراهن و به دو قرص نان يكى براى صبح و ديگرى براى شب اكتفا كرده… به خدا قسم از اين دنياى شما، طلائى ذخيره نكرده و از غنيمتهاى آن مالى پس انداز نكرده و براى اين لباس كهنه لباس عوضی آماده نكردهام». و بعد میفرمايد :«أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقالَ هذا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ و لا أُشارِكَهُمْ فِي مَكارِهِ الدَّهْرِ، أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ الْعَيْشِ»؛ آيا به اين بسنده كنم كه به من گفته شود اين امير مؤمنان است بدون اينكه در سختیهاى روزگار با آنها شريک باشم و بدون اينكه در سختى زندگى براى آنها الگو باشم. و بعد میفرمايد :«وَ ايْمُ اللهِ يَمِينآ أَسْتَثْنِي فِيها ـ بِمَشِيئَةِ اللهِ ـ لاَ َرُوضَنَّ نَفْسِى رِياضَةً تَهُشُّ مَعَها إِلَى الْقُرْصِ إِذا قَدَرَتْ عَلَيْهِ مَطْعُومآ، وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُومآ »؛ قسم به خدا ـ اگر خدا بخواهد ـ نفس خود را چنان به رياضت وادارم كه هر وقت براى خوراک، قرص نانى پيدا كند شادمان شود و براى خورشت به نمک اكتفا كند.