آثارِ مخرّبِ این خلافت در علوم اسلامی:
خلافتی که به عنوان یک حکومت مذهبی مقدّس به صورت استبدادی بر جامعه حکومت کند طبیعی است که هم موافقان آن در برابر آن تأثیرپذیر باشند و هم معارضان آن.
البتّه موافقان به نحوی تأثیرپذیرند و مخالفان آن به نحوی دیگر. بنا براین تأثیرپذیری علوم و فرهنگ اهل سنّت که زیر سلطه خلفا بودند، به گونه ای است و تأثیرپذیری علوم و فرهنگ تشیّع که معارض خلفا بودند به گونهای دیگر. و لذا این مطلب به دو بخش تقسیم میشود:تأثیرگذاری این خلافت در علوم و فرهنگ اهل سنّت، و تأثیرگذاری آن در علوم و فرهنگ تشیّع.
الف ـ تأثیرگذاری آن در علوم و فرهنگِ اهل سنّت:
منحصر نمودن خلافت و حکومت بر مسلمین به قبیله قریش بر طبق عادت و رسم عشایری عرب که به عنوان یک ارث از حضرت پیغمبر «ص»،به قبیلۀ او رسیده،درطیّ قرون متمادی، کاملاً در اذهان و افکار مسلمین جا افتاد و این امر به عنوان یکی از مبانی عقیدتی اسلام از اصول مسلّمه به حساب آمد و بر اساس همین مبنی خلافت اسلامی حدود ۹۰ سال در دست بنی امیّه و اولاد مروان قرار گرفت.و حدود ۵۰۰سال در دست بنی عبّاس. همه مذاهب اسلامی به استثنای تعدادِ اندکی که به عنوانِ خوارج شناخته میشدند،از این امر تبعیت کردندحتّی شیعیان هم با کُلّیّت آن مخالفتی نداشتند و اختلاف بینِ آنها و سایرین که در آن زمان به عنوانِ اختلافِ بین شیعه و عثمانی شناخته می شد، نه سنّی و شیعه،اختلاف در مصادیق بود، عثمانیها از شیوۀ حکومت عثمان دفاع میکردند و شیعیان او را فاسد و مفسد دانسته و از امام علی«ع» تبعیّت میکردند. تشیّع در آن دوره به همین معنی بود.
اختلاف به عنوان سنّی و شیعه چیزی بود که در قرن چهارم توسّط ابوالحسن اشعری که به تبیین عقاید مذاهب و فرق اسلامی پرداخت مطرح شد. منظور او از این تقسیم این بود که عقاید شیعه را خارج از سنّت پیغمبر قلمداد کند و آنها را در برابر همه اهل سنّت قرار دهد، نه تنها عثمانیان، مطابق همان نقشهای که معاویه ترسیم کرده بود.اشعری در این نقشه موفّق شد. چون خود شیعیان هم بعضی ندانسته و بعضی دیگر که افراطی بودند،آگاهانه به این تقسیم تن داده و آن را مبنی و روش خود در ارتباط با سایر مسلمین قرار دادند.
در دوره بنیعبّاس هم در کُلّیّت این مطلب اختلافی وجود نداشت بلکه اختلاف بین طرفداران اولاد علی«ع» و اولاد عبّاس بود. استدلال طرفدارن بنیعبّاس این بود که میگفتند: روز وفات حضرت پیغمبر«ص» عبّاس عموی او زنده بوده و در تقسیم ارث، در صورتی که عمو زنده باشد نوبت به پسر عمو نمیرسد. بنابراین، خلافت که ارثِ پیغمبر است به عبّاس و بعد به اولاد او رسیده نه به علی و اولاد او.
در این فضا و فرهنگ که پایگاه آن مبتنی بر تفضیل و اشرافیّت قُریش بود، خُلفا و بستگانِ نَسَبی و سَبَبی آنها در رأس و در طبقۀ اعلای جامعه قرار میگرفتند و در طبقۀ بعد اُمرا و زیردستانِ آنها و قُضات و فقها و محدّثین و اُدبا و شُعرا قرار داشتند. به این ترتیب جامعۀ اسلامی از لحاظِ طبقاتی به فرهنگ دورۀ جاهلیّت برگشته و سر تا پا غرق در فرهنگِ تبعیض نژادی شده بود. دقیقاً بر خلافِ دستورِصریحِ اسلام که در آیاتِ قرآنِ کریم و سیره و بیاناتِ حضرتِ پیغمبر«ص» به طورِ مکرّر بیان شده. در بخشهای قبلی این مقاله به این آیات و سیره و اقوال حضرت پیغمبر اشاره شده است.
کسانی که تن به این فرهنگ نداده و در آن ذوب نشده بودند راهی برای پیشرفت و تقرّب به خلفا و ورود به دستگاه حکومت نداشتند. هرکس استعدادی در خود میدید و علاقهای به نموّ و ظهور و هر نوع تأثیرگذاری در جامعه داشت میبایست راه ترقّی و موفّقیّت خود را از این مسیر انتخاب میکرد یا تن به اِنزوا و مهجوریّت و محرومیّت میداد.
اگر کسی میخواست در مسیر تقرّب به خُلفا بر رقبای بسیار خود سبقت بگیرد و بر آنها پیروز شود وبه نوایی یا نوالی دست یابد و از خوانِ نعمت و ثروت و قدرتِ آنها متمتّع شود، به وزارتی، به فرماندهی سپاهی، به حکومت بر منطقهای، به قضاوتی و حتّی اجازۀ ورود به مجلسی از مجالس خُلفا یا اُمرا یا رجال دیگر وابسته به حکومت به دست آورد، باید از مسیر تملّق و چاپلوسی به طبقۀ اشراف موفّقیّتی به دست میآورد.
اگر شخصی در دهی در خود استعداد ترقّی میدید اوّلا باید بر رقیبِ خود در همان ده پیروز میشد. و اگر موفّق میشد و به شهری منتقل میشد در آنجا هم لازم میشد بر رقیبانِ دیگری پیروز شود و هرکدام که پای آنها به یکی از شهرهای بزرگ مانندکوفه یابصره یا شام میرسید بر تعداد رُقبا او افزوده میشد و رقابت سختتر و تنگتر میشد. و در مرحلۀ بعد، تعداد بسیاری از این رُقبا از شهرهای بزرگ وارد پایتختِ خلافت میشدند. بدینسان پایتختِ خلفا مملوّ بود از رقبایی که هر کدام با تمام توان برای پیروزی بر حریفان و رُقبا و تقرّب به خلفا از هیچ کوششی خودداری نمیکردند.
ملاک و محورِ رقابت در این فضا و در این محیط که مملوّ از متملّقان و چاپلوسانی بود که مستمرّا در صـددِ سبقت گرفتن بر یکدیگر و ضربهزدن به رُقبا و تقـرّب هرچه بیشتر به مقـاماتِ بالاتر بودند، چه میتوانست باشد؟ اخلاق و فکر و اندیشه و شخصیّت اینها از چه موادّی تغذیه میشد؟ مرّبی و معلّم اینها چه کسانی بودند؟ محصولاتِ فکری و ادبی و فقهی و علمی و اخلاقی این مجموعه چه میتوانست باشد؟ مصیبت بارتر و تأثیرگذارتر از هر چیز محتوای مقالات و کُتبی که در این فضا نوشته و منتشر میشد و به عنوان مرجع به نسل های بعدی منتقل می شد چه میتوانست باشد؟ جامعهای که از این افکار و این علوم تغذیه میشد چگونه جامعه ای میتوانست باشد؟
در چُنین جامعهای طبیعی است که رهبرانِ مذهبی افکارِ خود را که محصولِ همین فضای نژادپرستی است به جامعه تزریق نمایند و جامعه هم افرادِ دیگری را که دست پَروردۀ همین افکارند، برای رقابت در همین مسیر در خود پرورش دهد. این جَرَیان از پایین به بالا و از بالا به پایین در قرون متمادی ادامه پیدا میکند تا اینکه تدریجاً “تعاونوا علی الاثم و العُدوان” فضا را بر”تعاونوا علی البرّ و التّقوی” تنگ نموده و آنرا به اِنزوا کشانده و از صحنه خارج نماید و کار به آنجا برسد که جاهلان به جهل مرکّب بر علمای واقعی پیروز شوند و احیاناً آنها را به عنوانِ ضالّ و مضلّ و منحرف قلمداد نمایند.
بنا بر این علوم کلام و حدیث و فقهی که در این فضا رُشد کند طبیعی است که متناسب با همین فضا رشد کند. از قاضی و فقیه پرورشیافته در این محیط بر خلافِ انتظار نیست که به جوازِ قتلِ امام حسین«ع» فتوی دهد و بگوید: «قُتِلَ بِسَیفِ جَدِّهِ» او بر طبق دستورِ جدش کُشته شده. چون در برابرِ خلیفۀرسمی یعنی یزید قیام کرده است.
فقهایی که در چُنین جوّی به مقام فتوی برسند طبیعی است که اطاعت از حاکمان، حتّی اگر فاسق و ظالم باشند را اطاعت از خدا بدانند و قیام کننده بر ضدّ آنها را مهدورالدّم بلکه واجب القتل بدانند.
در این صورت آثارِ مکتوب به جامانده از این قرونِ گذشتۀ تاریک در زمینۀ تاریخ و حدیث و فقه و کلام از چه اعتباری میتواند برخوردار باشد؟ اگر مصادرِ ما برای درک و فهم اسلام و تفسیر قرآن همین کتابها باشد به چه نتیجهای خواهیم رسید؟
علّتِ عدم موفّقیّت نهضتهای اسلامی در تاریخ معاصر:
در این دو قرن اخیر که اکثر جوامع اسلامی تحت تأثیر توسعۀفرهنگ غربی و مخصوصاً افکار کمونیستی قرار گرفته و فرهنگ اسلامی در معرض تهدید قرار گرفته بود و بیم آن میرفت که تدریجاً فرهنگ اسلامی مستهلک و مضمحل شود، نهضت ها و تلاشهای متعدّدی در کشورهای اسلامی توسّط نواندیشان و روشنفکران دینی از زمان مرحوم سیّد جمال به بعد در مصر و سوریه و عراق و هند و پاکستان و ایران و غیر اینها، در جهتِ احیای فرهنگ اسلامی صورت گرفت ولی متأسّفانه تا کنون موفّقیّت قابلِ توجهی به دست نیامده، بلکه به طور جدّی بیم آن میرود که همۀ آن امیدها تبدیل به یأس شود و جوامع اسلامی به طور کامل سرنوشت خود را به دست تقدیر بسپارد.
در بارۀ علّت یا علل این ناکامی ها که درونی است یا بیرونی بحثهای زیادی شده ولی آن طور که به نظر میرسد یکی از عوامل اصلی این ناکامی ها درونی است نه بیرونی. یعنی نواقص و منفیّات و تحریفاتی است که در دورۀ طولانی خلافتِ نژادپرستانه قرشی به وجود آمده و درون علوم و فرهنگِ خود ما ریشه دوانیده و با دستورهای اصلی اسلام به طور عمیق و گُستردهای آمیخته شده و ما قدرت یا جُرأت پالایش و تصفیّۀ علوم اسلامی از آنها را نداریم.
چُنین به نظر میرسد که عدم موفّقیّت تلاشهایی که برای احیای اسلام و عدالت اسلامی و دفاع از آن در برابر تهاجم فرهنگ جوامع غیر اسلامی، در تاریخ معاصر توسّط افراد و جمعیّت هایی که بسیاری از آنها را میشناسیم و به اخلاص و حُسن نیّت آنها ولو به طور نسبی اطمینان داریم ، به این دلیل باشد که نتوانسته یا نخواستهاند خود را از منقولات و میراثِ مملوّ از تحریفِ گذشتگان خلاص نمایند و قیدِ رقّیّت و عبودیّت آنها را از گردن خود درآورند.
برنامهریزی و تصمیم برای اصلاح و پالایش افکارِ غلط و مقابله با تهاجم فرهنگی، از طریق منقولات گذشتگان به منزلۀ این است که بخواهیم بک چیز آلوده به نجاست را با آب نجس تطهیر نماییم که هر چه بیشتر دقّت در شُستن آن چیز با آ ن آب شود برکثافت و آلودگی آن اضافه میشود.
همان طور که گفته شد: این منقولات آمیخته به آثار نژادپرستی خلافتِ قرشی است که پیرامون حکومتِ رسمی آنان دور میزده و بر همۀ شئونِ اجتماعی مسلمین سایه افکنده است.بذرِ همۀ علوم و فرهنگِ اسلامی طوری انتخاب شده که متناسب با آن آب و هوا باشد و با آب مسموم آن محیط آبیاری شود و محصولاتِ آن به ذهن و مغز مردم تزریق شود و فرهنگِ نژادپرستانۀ قرشی را ادامه دهد.